:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۷۲۳ مطلب توسط «00:00 :.» ثبت شده است

۲۵
شهریور

نتونستم خنده ام و کنترل کنم بشکنی زد و گفت : اینه !

-برو موهای پرنوش و از ته بزن زن ذلیل ! !

یحیی : از الان داری خواهر شوهر بازی در می یاری ؟

مدام نگاهش به سمت ساعت می چرخید سشوار و از دستش گرفتم و گفتم : برو به پرنوش زندگیت برس ! !

خندید و گفت : کلاس دارم !

-آره خوب لابد درسهایی از زندگی ! !

سشوار و به دستم داد و راهی در خروجی شد دستش و کشیدم و بوسه ای رو گونه اش کاشتم و در حالی که صورتم و مالش می دادم و گفتم : این خارا رو سه تیغه کن پرنوش خانم اذیت نشده ! !

پس گردنی نثارم کرد و رفت شیفته تو چارچوب ایستاد و گفت : خواهر برادر چه دل و قلوه ای می دن !

-شاخکهای حسادتت فعال شد ؟

شیفته : کم نه ! ! ژوبین ما که از این کارا بلد نیست ! !

از داخل آینه براندازش کردم شال سفید و مانتوی سفید نسبتا کوتاه شلوار جین آبی سری تکون دادم و گفتم : بهبود که تو رو با این وضعیت ببینه می گه برم یه چرخی بزنم ؟

نگاهی به خودش کرد و گفت : مشکل چیه ؟

-مثل اینکه چند کیلو اضافه وزنت اصلا به چشمت نمی یاد ؟

چشم غره ای نثارم کرد و روی تختم به انتظار نشست و من با آرامش تمام مشغول شدم از سشوار کشیدن تا آرایش و آرا ویرا کردن مانتوی سرمه ای رنگی و شال مشکی به اضافه جین یخی ضرب داری انتخاب کردم شیفته غرید و گفت : آژانس بیرون منتظره د بجنب ! !

لی لی کنان کفشام و پوشیدم و گفتم : بذار یه نمه تاخیر کنیم کلاس بذاریم ! !

شیفته : لازم نکرده خودت همیشه من و به وقت شناسی ترغیب می کنی ! !

-چیه می ترسی چند دقیقه دیر کنیم بپره !

اول شیفته و به دنبالش من سوار شدم شیفته نالید و گفت : یغما می خوای بشینی یه بسم ا..بگو !

-خب جمع کن خودتو !

به خودش اشاره کرد و گفت : از این جمع تر ؟

خندیدم و گفتم : خوب مشکل من چیه حجم تو کل ماشین و گرفته ؟

شیفته : خوبه دو کیلو اضافه وزن دارم که چماغش کنی !

-قربونت همتشو نداری وگرنه دو روزه می شی نی قلیون !

شیفته : لازم نکرده که بشم تو ؟

-مگه من چه ایرادی دارم ؟

شیفته : بینیتو بگیرن جونت در اومده ! !

-بهتر از اینکه شبیه خمره باشم ! !

با غیض گفت : خمره عمه ته !

با چشم و ابرو به راننده اشاره کردم و دهانم و نزدیک گوشش بردم و گفتم : عمه ام که مامان خودته ! !

دندون قروچه ای کرد و نگاهش و از پنجره به بیرون پرت کرد در تمام طول راه دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد مقابل رستورانی که شیفته آدرسش و به راننده داده بود پیاده شدیم نمای بیرونی رستوران و برانداز کردم و گفتم : ظاهرش که خوبه ! !

شیفته همونطور که کرایه رو حساب می کرد گفت : این قدر ادای این ندید بدیدا رو در نیار ! !

پوفی کشیدم و گفتم : بیا بریم تا نپریده و ما رو به خرج ننداختی ! !

شیفته آینه کوچکش و در آورد و در حالی که خودش و برانداز می کرد گفت : چطورم ؟

شونه ای بالا انداختم و گفتم : مثل همیشه !

شیفته : همیشه چه شکلیم ؟

-یالغوز! !

کیفش و روی سرم کوبید و گفت : دیگه نشنوم !

تعظیمی کردم و گفتم : چشم بانو !

شیفته : دوشیزه !

شکلکی در آوردم و گفتم : دوشیزه ! !

دوتایی راهی شدیم نگاهمون داخل رستوران به دنبال چهره آشنایی می چرخید بهبود از دور دستی تکون داد سری به نشونه سلام تکون دادم و رو به شیفته گفتم : اوناهاش !

سلانه سلانه به سمتش رفتیم ایستاد و با خوش رویی شروع کرد به خوش و بش صندلی و برای شیفته عقب کشید خواست صندلی منم عقب بکشه که مانع شدم و گفتم : لزومی نداره ! !

سری تکون داد و مقابلمون نشست منو رو به سمتمون گرفت و گفت : چی میل دارید ؟ ؟

کیفم و روی میز گذاشتم و گفتم : ما که محض نهار خوردن اینجا نیومدیم ! !


۲۵
شهریور

چیزی که سرنوشت انسان را می‌سازد ‌استعدادهایش نیست،

انتخاب‌هایش است. 

اینکه چه کسی و چه مسیری را انتخاب می‌کنند💐💐💐

۲۵
شهریور

💖روزتون عالی


در این روز تابستانی


الهی نگاه خدا

همراه لحظه‌ هاتون


سلامتی و نیکبختی

گوارای وجودتون


بارش برکت و نعمت

جاری در زندگیتون



💖صبحتون بخیرو شادی 


۲۴
شهریور

#پارت_9


-تو فکر میکنی چیزیم شده؟!!

چیزی نشده؟وقتی خانوادت به اجبار میگن باید کسی ازش بدت میاد نامزد کنی حتی قرار عقد و عروسی هم میزارن اوتوقت میخوای من چیزیم نشه؟!


بغض کردم


-عزیزم من منظورم این نبود خب مـ


پریدم وسط حرفش و با صدایی که میلرزید گفتم:بسه دیگه،حالم خوب نیس


خیلی جدی و محکم گفت:بسه گریــه نکن


چیزی نگفتم و بدون خداحافظی قطع کردم


بغضم شکست و بلند بلند گریه کردم


#نویسنده:


دیانای بیچاره واسه بدبختیاش زار میزد و از خدا گله میکرد


از اینور مادر دیانا پشت در صدای گریه دخترش و میشنود و دلش کباب میشود،اما او چاره ایی نداره چاره ایی جز اینکه زجر کشیدن دخترش را ببیند


آرتین نگران حال دیانا بود وقتی با  اون صدای لرزونش حرف میزد 

او که گناهی ندارد،او فقط عاشق است عاشق دختر چشم رنگی که الان نزدیک به 2 سال است دلش را برده است،او با خودش عهد کرد که انتقامش را از آرمیا وارسته بگیرد،دوست دوران کودکی اش


و از آن طرف آرمیا ی دل شکسته که او نیز گناهی ندارد او هم عاشق است عاشق دیانا!!!

او هم وارد این بازی شده است بازیه که معلوم نیست آخرش چه میشود!!!

۲۴
شهریور

خوش به حال من

تویی دارم که میتونم 

هر زمان از شبانه روز 

بهش فکر کنم و آروم شم...🌸🍃


‌‎‌‎‌

۲۴
شهریور

پدر و یحیی با سر و صدا وارد شدند به اسقبالشون رفتم و بسته های نایلون و متحمل شدم و روی اوپن گذاشتم یحیی آبی به دست و صورتش زد و خودش و روی راحتی ول داد و گفت : دیگه نا ندارم !

مادر شروع به قربون صدقه کرد و پدر خندان سری تکون داد و راهی اتاقش شد کنار یحیی نشستم و گفتم : داماد می شی و من بی خبر می مونم !

بینیم و کشید و گفت : دهتن هنوز بوی شیر می ده !

-اگه اینطوری که تو می گی که شوهرم نمی دادند !

یحیی : اونم کار اشتباهی بود !

مادر همونطور که سینی به دست از چارچوب آشپزخونه می گذشت گفت : چی چیو زود بود ناسلامتی 23 سالشه ! !

یحیی : نگاه به سنش و قد چنارش نکنید ! !

ضربه ای نثار بازوش کردم و گفتم : تو دیگه منع رطب نکن هنوز جیبت به جیب بابا بنده فکر زن گرفتن افتادی ! !

یحیی جدی گفت : کی همچین حرفی زده ؟

-کدوم ماجرای اتصال جیبت یا ازدواجت ؟

با صدای بلندی گفت : هر دوش اصلا به تو چه ارتباطی داره ؟ ؟

با بهت نگاهش کردم و گفتم : یحیی من ....من خواهرت بودم ...ولی دیگه نیستم ! !

بی توجه به مادر با حالت دو راهی اتاقم شد چند نفس عمیق کشیدم و پنجره رو باز کردم از یحیی همچین توقعی نداشتم از برادر بزرگترم....از تنها برادرم... از همبازی بچگیام ! !

به خاطر چی این طور سرم فریاد زده بود ؟ به خاطر پرنوش ؟ از هر دوشون متنفر شدم ! ! !

با بلند شدن صدای زنگ همراهم به سمتش کشیده شدم شماره ناشناس بود شاید در مواقع دیگه به شماره ناشناس جواب نمی دادم ولی حالا...!

-بله ! !

-شناختی من و ؟

دستی لابه لای موهام فروبردم و گفتم : باید بشناسم ؟

-فردینم چند وقت پیش ...اوم یادت اومد ؟

-شما همونی که مزاحم شده بودید ؟

فردین : نه عشرت خانوم این حرفا چیه ؟

با صدایی که خنده درش موج می زد گفتم : عشرت عمه اته !

فردین : من تو فلسفه این فحش موندم ! !

-کدوم فحش ؟

فردین : همین که هرچی هست و نیست و می بندم به ریش عمه آدم ! !

-اگه فهمیدی من و در جریان بذار !

فردین : حالا شمارت و با چه اسمی سیو کنم عشرت ؟

-شمارم و از کجا آوردی ؟

فردین : ترفند داره به این سادگیا نیست ! !

-واقعا چرا کرم می ریزی حرف زدن با من چه دردی از دردت و دوا می کنه ؟

فردئین : تو فکر کن رفع نیاز !

با غیض گفتم : برو پیش عمه ات نیازاتو رفع کن !

گوشی و روی تخت انداختم تمام شب با وجود اصرار مادر و حتی پدر از اتاقم خارج نشدم صبح با تکونهای شیفته چشم باز کردم روی تخت نیم خیز شدم و در حالی که گوشه چشمم و مالش می دادم گفتم : نمازم قضا شد ! !

شیفته : امروز همه خواب موندن حتی دایی والا !

صاف نگاهش کردم من منی کرد و گفت : یغما امروز نهار دعوتم ! !

-کجا به سلامتی ؟

موهاش و عقب زد و گفت : بهبود دعوتم کرده ! ! تو که می دونی دل اینکار رو ندارم ! !

-شریک جرم می خوای ؟

شیفته : خوشم می یاد نگفته می گیری !

کش و قوسی به خودم دادم و گفتم :می رم دوش بگیرم تو هم برو زالان والان کن !

با سرمستی تعظیمی کرد و راهی شد بعد از دوش طولانی مدتی که حسابی چسبید در حالی که از حمام خارج می شدم با یحیی برخوردم حتی نگاهش نکردم همونطور که به سمت اتاقم می رفتم گفت : موهاتو خشک کن سرما می خوری ! !

می دونست همچین عادتی ندارم و یا از سر لج بازی هم که باشه این کار و نمی کنم پوزخندی تحویلش دادم و وارد اتاقم شدم مقابل آینه نشستم هنوز چند دقیقه نگذشته بود که یحیی سشوار به دست وارد شد بدون اینکه نگاهش کنم گفتم : عادت نداری قبل از ورود در بزنی شاید اجازه ورود ندارم !

همونطور که سشوار و به برق می زد گفت : آدم برای ورود به اتاق خواهرش اجازه نمی گیره !

-دیشب خواهرت نبودم امروز شدم خواهر ؟

یحیی : تو که کینه شتری نبودی یغما ؟

نفسم و پر صدا بیرون دادم و گفتم : وقتی دردت بگیره زیر و رو می شی ! !

یحیی : به هر حال تا موهاتو خشک نکنی از اینجا جم نمی خورم !

تکونی به موهام دادم و گفتم :به تو چه ارتباطی داره ؟ ؟

یحیی : حرفای خودم و تحویل خودم نده !

بی توجه به حرفش به سمت کمد لباسم رفتم که دستم و گرفت و مقابل آینه نشوند و گفت : کاری نکن کچلت کنم خودم و تو رو راحت کنم ! !

#ادامه_دارد ...

۲۴
شهریور


کتاب عشق هرگز کافی نیست از تجربیات تلخ و شیرین زندگی زن و شوهرها الهام گرفته شده و در خصوص شیوه های نو برای حل مشکلات زناشویی و خانوادگی نوشته ی پروفسور آرون تی بک می باشد هدف این کتاب تقویت وفاداری، اعتماد ، احترام و سپس ایجاد رابطه ی محبت امیز و عاشقانه و تحکیم پایه های زندگی زناشویی ملاطفت و دوستی می باشد.


آرون در ١٩ جولای ١٩٢١ در پراویدنس رود، به دنیا آمد. بک کوچک‌ترین فرزند خانواده بود، والدینش یهودیان روسى مهاجر به ایالات‌متحده بودند. در سال ١٩۴٢ مدرک کارشناسى خود را از دانشگاه براون دریافت کرد. در سال ١٩۴۶ موفق به گرفتن دکتراى روان‌ پزشکی خود از دانشگاه ییل شد، ولى به خاطر ماهیت اسرارآمیز روانکاوى از کار در رشته روان‌پزشکی منصرف شد. در سال ١٩۶٠ شناخت درمانى در دانشگاه پنسیلوانیا توسط بک به‌عنوان یک نوع روان‌درمانی براى افسردگى به وجود آمد. بک در نظریه آسیب‌شناسی روانى خود از شناخت‌های ناسازگارانه و نگرش‌های کژ کار، یا در مورد افسردگى از فرض‌های ایجادکننده افسردگى سخن می‌گوید.

دریافت
حجم: 5.66 مگابایت

۲۴
شهریور

صبح را آغاز می کنیم با نام🌷

خدایی که همین نزدیکیهاست

خدایی که در تاروپود ماست

خدایی که عشق را درما نهاد🌷

وعاشقی رادرسفره دل ما جای داد!

روزتان سرشار از عطر و بوی خدا!!🌷


۲۳
شهریور

#پارت_8


-بسه دیانا،ما در مورد اون موضوع قبلا حرف زدیم


-شما حرف زدید،خودتون بریدین و دوختین


-بس کن ‌ بلند سو بیا یه چیزی بخور ناهار که نخوردی

یک ساعت دیگه پدرت میاد بریم خونه ی آقای وارسته


چیزی نگفتم که از اتاق رفت بیرون

بلند شدم و از تو آیینه به خودم نگاهی انداختم،چشای به رنگ دریاییم الان قرمز بود به سمت سرویس رفتم و آبی به صورتم زدم


لباسامو عوض کردم و گوشیمو از تو کیفم برداشتم به ساعت نگاه کردم 4 بود

زمان از دستم در رفته بود 


چن میسکال از آرتین 

پیام های پشت سرهم داده بود

بازشون کردم:دیانا کجایی!!!

چرا رفتی؟؟

جوابمو بده


براش تایپ کردم:رسیدم خونه


بلافاصله گوشیم زنگ خورد 


-الو


-چرا رفتی!!چرا گوشیتو جواب نمیدادی


-حالم خوب نبود


-چرا؟هرموقع که باهم حرف میزنیم باید حالت بد بشه؟!


متعجب گفتم:آرتین این چه حرفیه!!!


-راسته دیگه ما هر موقع 


پریدم سط حرفش:نخیر اونطور تیست،تقصیر آرمیا اون آرمیا لعنتی اصلا نباید حرف اونو پیش میکشیدم


-دیانا تو یه چیزیت شده

ما هروقت همو میبینیم آخرش اینطوریه میشه،یا شما قهر میکنی یا کودورت پیش میاد

۲۳
شهریور

جهان 

مفهوم پوچی بیش نیست 

وقتی تو، تمام دنیای منی ...🍃🌸