:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

انتقام یک بوسه9

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ

پدر و یحیی با سر و صدا وارد شدند به اسقبالشون رفتم و بسته های نایلون و متحمل شدم و روی اوپن گذاشتم یحیی آبی به دست و صورتش زد و خودش و روی راحتی ول داد و گفت : دیگه نا ندارم !

مادر شروع به قربون صدقه کرد و پدر خندان سری تکون داد و راهی اتاقش شد کنار یحیی نشستم و گفتم : داماد می شی و من بی خبر می مونم !

بینیم و کشید و گفت : دهتن هنوز بوی شیر می ده !

-اگه اینطوری که تو می گی که شوهرم نمی دادند !

یحیی : اونم کار اشتباهی بود !

مادر همونطور که سینی به دست از چارچوب آشپزخونه می گذشت گفت : چی چیو زود بود ناسلامتی 23 سالشه ! !

یحیی : نگاه به سنش و قد چنارش نکنید ! !

ضربه ای نثار بازوش کردم و گفتم : تو دیگه منع رطب نکن هنوز جیبت به جیب بابا بنده فکر زن گرفتن افتادی ! !

یحیی جدی گفت : کی همچین حرفی زده ؟

-کدوم ماجرای اتصال جیبت یا ازدواجت ؟

با صدای بلندی گفت : هر دوش اصلا به تو چه ارتباطی داره ؟ ؟

با بهت نگاهش کردم و گفتم : یحیی من ....من خواهرت بودم ...ولی دیگه نیستم ! !

بی توجه به مادر با حالت دو راهی اتاقم شد چند نفس عمیق کشیدم و پنجره رو باز کردم از یحیی همچین توقعی نداشتم از برادر بزرگترم....از تنها برادرم... از همبازی بچگیام ! !

به خاطر چی این طور سرم فریاد زده بود ؟ به خاطر پرنوش ؟ از هر دوشون متنفر شدم ! ! !

با بلند شدن صدای زنگ همراهم به سمتش کشیده شدم شماره ناشناس بود شاید در مواقع دیگه به شماره ناشناس جواب نمی دادم ولی حالا...!

-بله ! !

-شناختی من و ؟

دستی لابه لای موهام فروبردم و گفتم : باید بشناسم ؟

-فردینم چند وقت پیش ...اوم یادت اومد ؟

-شما همونی که مزاحم شده بودید ؟

فردین : نه عشرت خانوم این حرفا چیه ؟

با صدایی که خنده درش موج می زد گفتم : عشرت عمه اته !

فردین : من تو فلسفه این فحش موندم ! !

-کدوم فحش ؟

فردین : همین که هرچی هست و نیست و می بندم به ریش عمه آدم ! !

-اگه فهمیدی من و در جریان بذار !

فردین : حالا شمارت و با چه اسمی سیو کنم عشرت ؟

-شمارم و از کجا آوردی ؟

فردین : ترفند داره به این سادگیا نیست ! !

-واقعا چرا کرم می ریزی حرف زدن با من چه دردی از دردت و دوا می کنه ؟

فردئین : تو فکر کن رفع نیاز !

با غیض گفتم : برو پیش عمه ات نیازاتو رفع کن !

گوشی و روی تخت انداختم تمام شب با وجود اصرار مادر و حتی پدر از اتاقم خارج نشدم صبح با تکونهای شیفته چشم باز کردم روی تخت نیم خیز شدم و در حالی که گوشه چشمم و مالش می دادم گفتم : نمازم قضا شد ! !

شیفته : امروز همه خواب موندن حتی دایی والا !

صاف نگاهش کردم من منی کرد و گفت : یغما امروز نهار دعوتم ! !

-کجا به سلامتی ؟

موهاش و عقب زد و گفت : بهبود دعوتم کرده ! ! تو که می دونی دل اینکار رو ندارم ! !

-شریک جرم می خوای ؟

شیفته : خوشم می یاد نگفته می گیری !

کش و قوسی به خودم دادم و گفتم :می رم دوش بگیرم تو هم برو زالان والان کن !

با سرمستی تعظیمی کرد و راهی شد بعد از دوش طولانی مدتی که حسابی چسبید در حالی که از حمام خارج می شدم با یحیی برخوردم حتی نگاهش نکردم همونطور که به سمت اتاقم می رفتم گفت : موهاتو خشک کن سرما می خوری ! !

می دونست همچین عادتی ندارم و یا از سر لج بازی هم که باشه این کار و نمی کنم پوزخندی تحویلش دادم و وارد اتاقم شدم مقابل آینه نشستم هنوز چند دقیقه نگذشته بود که یحیی سشوار به دست وارد شد بدون اینکه نگاهش کنم گفتم : عادت نداری قبل از ورود در بزنی شاید اجازه ورود ندارم !

همونطور که سشوار و به برق می زد گفت : آدم برای ورود به اتاق خواهرش اجازه نمی گیره !

-دیشب خواهرت نبودم امروز شدم خواهر ؟

یحیی : تو که کینه شتری نبودی یغما ؟

نفسم و پر صدا بیرون دادم و گفتم : وقتی دردت بگیره زیر و رو می شی ! !

یحیی : به هر حال تا موهاتو خشک نکنی از اینجا جم نمی خورم !

تکونی به موهام دادم و گفتم :به تو چه ارتباطی داره ؟ ؟

یحیی : حرفای خودم و تحویل خودم نده !

بی توجه به حرفش به سمت کمد لباسم رفتم که دستم و گرفت و مقابل آینه نشوند و گفت : کاری نکن کچلت کنم خودم و تو رو راحت کنم ! !

#ادامه_دارد ...

  • 00:00 :.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی