:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 8

جمعه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

#پارت_8


-بسه دیانا،ما در مورد اون موضوع قبلا حرف زدیم


-شما حرف زدید،خودتون بریدین و دوختین


-بس کن ‌ بلند سو بیا یه چیزی بخور ناهار که نخوردی

یک ساعت دیگه پدرت میاد بریم خونه ی آقای وارسته


چیزی نگفتم که از اتاق رفت بیرون

بلند شدم و از تو آیینه به خودم نگاهی انداختم،چشای به رنگ دریاییم الان قرمز بود به سمت سرویس رفتم و آبی به صورتم زدم


لباسامو عوض کردم و گوشیمو از تو کیفم برداشتم به ساعت نگاه کردم 4 بود

زمان از دستم در رفته بود 


چن میسکال از آرتین 

پیام های پشت سرهم داده بود

بازشون کردم:دیانا کجایی!!!

چرا رفتی؟؟

جوابمو بده


براش تایپ کردم:رسیدم خونه


بلافاصله گوشیم زنگ خورد 


-الو


-چرا رفتی!!چرا گوشیتو جواب نمیدادی


-حالم خوب نبود


-چرا؟هرموقع که باهم حرف میزنیم باید حالت بد بشه؟!


متعجب گفتم:آرتین این چه حرفیه!!!


-راسته دیگه ما هر موقع 


پریدم سط حرفش:نخیر اونطور تیست،تقصیر آرمیا اون آرمیا لعنتی اصلا نباید حرف اونو پیش میکشیدم


-دیانا تو یه چیزیت شده

ما هروقت همو میبینیم آخرش اینطوریه میشه،یا شما قهر میکنی یا کودورت پیش میاد

  • 00:00 :.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی