عشق بی پایان 9
#پارت_9
-تو فکر میکنی چیزیم شده؟!!
چیزی نشده؟وقتی خانوادت به اجبار میگن باید کسی ازش بدت میاد نامزد کنی حتی قرار عقد و عروسی هم میزارن اوتوقت میخوای من چیزیم نشه؟!
بغض کردم
-عزیزم من منظورم این نبود خب مـ
پریدم وسط حرفش و با صدایی که میلرزید گفتم:بسه دیگه،حالم خوب نیس
خیلی جدی و محکم گفت:بسه گریــه نکن
چیزی نگفتم و بدون خداحافظی قطع کردم
بغضم شکست و بلند بلند گریه کردم
#نویسنده:
دیانای بیچاره واسه بدبختیاش زار میزد و از خدا گله میکرد
از اینور مادر دیانا پشت در صدای گریه دخترش و میشنود و دلش کباب میشود،اما او چاره ایی نداره چاره ایی جز اینکه زجر کشیدن دخترش را ببیند
آرتین نگران حال دیانا بود وقتی با اون صدای لرزونش حرف میزد
او که گناهی ندارد،او فقط عاشق است عاشق دختر چشم رنگی که الان نزدیک به 2 سال است دلش را برده است،او با خودش عهد کرد که انتقامش را از آرمیا وارسته بگیرد،دوست دوران کودکی اش
و از آن طرف آرمیا ی دل شکسته که او نیز گناهی ندارد او هم عاشق است عاشق دیانا!!!
او هم وارد این بازی شده است بازیه که معلوم نیست آخرش چه میشود!!!
- ۹۷/۰۶/۲۴