:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۴۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۳
شهریور


آداب معاشرت

 منصور احمدی


دریافت

۲۲
شهریور

پشت تمام آروزهای تو خدا ایستاده است...


کافی ست به حکمتش ایمان داشته باشی

تا قسمتت سر راهت قرار بگیرد

اورا بخوانید تا شمارا اجابت کند...


شبتون بخیر همراهان گرامی

۲۲
شهریور

#پارت_7


به صدا زدنای آرتین توجه ایی نکردم و از شارونا زدم بیرون

سوار ماشین شدم و حرکت کردم


نمیدونستم کجا!!

همینطوری میرفتم مسیرم معلوم نبود!!


اهمیتی هم به زنگ زدن آرتین نمیدادم!!


کنار یه پارک نگهداشتم

سرمو گذاشتم رو فرمون و گریه کردم

از ته دل واسه بدبختیام!!!


دوباره صدای گوشیم بلند شد نگاه کردم مادرم بود

حوصله جواب دادن نداشتم


اشکامو پاک کردم

بسه نباید گریه کنم 


لعنت بهت آرمیا،لعنت

 لعنت به همتون


ماشینو روشن کردم و به سمت خونه راه افتادم

•••••


کلید انداختم و درو باز کردم،حوصله نداشتم ماشینو ببرم داخل همون بیرون گذاشتم


در سالنو باز کردم و داخل شدم

تا پامو گذاشتم داخل صدای مامانم بلند شد:کجا بودی؟!!


اهمیتی ندادمو به سمت اتاقم رفتم


شالمو از سرم برداشتم و انداختم رو تخت،خودمم افتادم رو تخت 


یهو در اتاقم باز شد 


رومو برگردوندم


-چیه مامان؟


-این چه طرز حرف زدنه؟

تا الان کجا بودی؟

چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟


-مگه مهمه؟مگه من واسه شما مهمم؟!


-درست حرف بزن،من نگرانت شدم دیانا!!


-شما واقعا نگران من شدید؟؟

جالبه،واقعا جالبه

چطور تا یه ماه پیش کسی نگرانم نمیشد،چطور اون موقع واسه کسی مهم نبودم؟؟؟!!!

۲۲
شهریور

از تموم این دنیا

فقط یه "تو" ♥رو داشته باشم

همه چیزو دارم.

۲۲
شهریور

مقابل پاساژش شیفته سری چرخوند و گفت : آشنا ماشنا به پرمون نخوره ؟

-حالا مگه می خوایم اتم بشکافیم ؟

شیفته نفس عمیقی کشید و دوتایی وارد شدیم شیفته زیر لب سلامی داد و من هم با سکوتم همراهیشون کرد طبق معمول با ته مونده جیبمون انواع و اقسام ماتیک و ریمل و...خریدیم !

نایلونم و روی پیشخون گذاشتم و شیفته رو که هنوز در حال مخ زنی بود برانداز می کردم چه زبونی داشت با لبخندی همراهیش کردم بهبود پسر خوشگلی نبود ولی خوشتیپ و جذاب بود و شیفته شیفته همین جذابیت و سکوتش شده بود اونقدر رفته و برگشته بودیم تا بلکه فرجی بشه و دری به تخته بخوره و آقا قصد کنند شماره ای رد و بدل کنند !

با چشم و ابرو اشاره کردم بریم شیفته ناچارا سری تکون داد ونایلون به دست خارج شدیم سریع خودمون و به جای خلوتی رسوندیم شیفته نایلون من به اضافه نایلون خودش و واژگون کرد به دنبال شماره ولی چیزی عایدش نشد و سرخورده راهی خونه شدیم در تمام طول راه حرفی نزد خندیدم و گفتم : حالا مگه پسر قحطه ؟ یه چراغ سبز نشون بدی می میرن برات ! !

شیفته : من پسری که با یه چراغ سبز برام بمیره رو نمی خوام ! !

-این پسره هم تو رو نمی خواد !

کامل به سمتم برگشت و با بغض نگاهم کرد دستی به گونه اش کشیدم و گفتم : یعنی لیاقتت و نداره بی خیال شو !

شیفته : یغما یه باره دیگه !

دستش و گرفتم و گفتم : دیگه عمرا تابلو شدیم بابا ! !

شیفته : خواهش کنم چی جواب می ده ؟

-فعلا بیا بریم ذرت مکزیکیمونو بخوریم !

شیفته : اصلا مهمون من ؟

-صدقه سر این پسره یه ذرت مکزیکی از کنارت خوردیم نه ؟

خندید و سری تکون داد و راهی و شدیم !

بعد از ذرت مکزیکی که مهون شیفته بودم با آژانس دربستی راهی خونه شدیم مقابل ساخت با هیربد برخوردیم شیفته به گرمی ازش استقبال کرد و سه نفری وارد شدیم مادر به استقبالمون اومد و شیفته خداحافظی کرد و رفت مادر هم راهی آشپزخونه شد همونطور که شالم و از سرم می کشیدم با ببخشیدی به سمت اتاقم رفتم و در و بستم حوصله هیربد و نداشتم با اکراه لباسم و با بلیز شلوار اسپرت مشکی رنگی عوض کردم و خودم وروی تخت ول دادم مادر چندبار صدام کرد ولی اعتنایی نکردم مگه نه اینکه بارها ثابت کرده بودم با خودم با بقیه رو راستم پس الان نباید خلاف این رفتار می کردم باید به هیربد ثابت می کردم ناراضی ام حداقل تا وقتی که این وضع دامه داره ناراضی ام بعد از چند دقیقه با تقه ای که به در خورد روی تخت نیم خیز شدم و اجازه ورود دادم مقابلم نشست خیره نگاهش کردم !

لبخندی زد و گفت : اتفاقی افتاده ؟ کاری کردم که باعث ناراحتیت شده ؟

-هیربد تو واقعا من و دوس داری ؟

هیربد : چرا سوالی و تکرار می کنی که جوابش و می دونی !

با فریاد گفتم : چون برعکس تو از تکرار جوابش لذت می برم !

هیربد : تو چت شده یغما ؟

-هیربد من از اول همین بودم...به قرآن همین بودم ! !

ایستاد و گفت : نبودی یغما ...نبودی ..داری دبه می کنی ...به سمت پنجره رفت مقابلش ایستادم و گفتم : من اهلش نیستم به خدا اهل دبه نیستم کی بهتر از تو ولی چرا ؟ چرا اینقدر معقولی ؟ چرا این قدر حیا می کنی ؟

هیربد : یغما تو از من چی می خوای ؟

-می خوام یه ذره لطیف تر ظریف تر رفتار کنی ...اینا اقتضای این دورانه ...لطافت...ظرافت اقتضای دوران نامزدیه ! !

هیربد : یغما من این جوری تربیت شدم قد کشیدم ؟

-بی ربط می گی این ربطی به تربیت نداره ! !

هیربد : نمی فهممت ...نمی فهممت یغما ! !

نزدیکش شدم دستام و روی بازوهاش گذاشتم و گفتم : من نامزدتمه ...شرعا زنتم ...نیستم ؟

با صدای بلندی مخاطب قرارم داد بازوهاش و محکم تر گرفتم و با بغض گفتم :لعنتی ...من نامزدتم ...نامزدتم !

به طرف تخت هلم داد و با شتاب خارج شد تا به حال اینقدر تحقیر نشده بودم ...ایقدر خرد نشده بودم ...مسببش کی بود ؟ خودم ؟ هیربد ؟ هر دومون ؟

بی صدا سیل اشکم و رها کردم و به ملاحفه تختم چنگ زدم که در با شتاب باز شد سریع اشکام و گرفتم شیفته مقابلم روی زمین زانو زد و گفت : چی شده یغما ؟

-بعضی وقتا حس می کنم جزام دارم ؟ دارم شیفته ؟ دارم که هیربد تو چند قدمی من قدم بر می داره ؟

شیفته : اون پسر متینی....

مانع شدم و با صدای بلندی گفتم : متانتش بخوره فرق سرم !

دستام و گرفت و گفت : یغما ؟ گریه نکن دلم خون می شه ؟

دستام و از بین دستای سردش بیرون کشیدم تنم در حال مور مور شدن بود اشکام و گرفتم و گفتم : دیگه مهم نیست ! !

شیفته : وقتی آروم شدی بهش فکر کن !


۲۲
شهریور


کتاب کوه پنجم کتابی زیبا از پائولو کوئیلو به چاپ رسیده در سال 1996 می باشد که به نحو دیگری اعتقادات خاص خود را بیان می کند. داستان شرح دوره ای از زندگی یک پیامبر است که طی اتفاقاتی با یک زن آشنا می شود و بعد از مرگ او پسر آن زن را نگهداری می کند. در همین حال حوادث جالبی برای آن قوم پیش می آید که بسیار عبرت آموز است.


دریافت

حجم: 1.09 مگابایت

۲۲
شهریور

الهی صبحتون با آرامشی وصف نشدنی


 شروع روزتون پراز اتفاقهای زیبا🌼


وزندگیتان پراز عشق


و محبتی خدایی آرزو میکنم🌼



۲۱
شهریور

خدایا🌸

همه بندگان تو هستیم

کلید همه بسته‌ها دست توست

دوای همه خسته‌ها دست توست

به احسان ولطف وکرمت خود

گره مشکلات همه را بازکن

شب خوبی را برای

شماخوبان آرزومندم

شبتون بخیر و زیبا 🌸

۲۱
شهریور

‏اسکار زیبا ترین لحظه زندگی هم

 میرسه به وقتی که بهت میگه

 تو جون بخواه ...🍃🌸

۲۱
شهریور

شیفته : بالاخره که چی ؟ یحیی رو نشناختی ؟

-خدا کنه به خیر بگذره اصلا حوصله جر و بحث ندارم !

شیفته : پاشو بریم داخل سرده !

-حوصله خونه ندارم شیفته بیا بزنیم بیرون !

شیفته : کجا ؟

-پیش اقا شجاع ! !

شیفته : آقا شجاع دیگه ؟

سری تکون دادم و گفتم : یه ذرت مکزیکی بزنیم تو رگ بدجور هوس کردم !

شیفته : مهمون تو ؟

-جهنم و ضرر این بارم مهمون من !

بعد از چند دقیقه ای آرا ویرا کردن چرخی مقابل آینه زدم موهای فندقی ام و طبق عادت بالا دادم و عینکم و لابه لاش فرو کردم یک آرایش سبک مانتو طوسی رنگ و شال طوسی به اضافه شلوار جین مشکی شیفته از پشت سرکی کشید و سوتی زد و گفت : قیافه آدم گرفتی ؟

نگاهش کردم و گفتم : تو که خودت و خفه کردی و باز قیافه آدم نگرفتی !

شیفته : این دیگه تشخیصش با تو نیست ! !

-لابد با اونی که می خوای جلو پاساژش رژه بریم !

خندید و گفت : خوبه حالا ببینم می تونی لوم بدی ؟

-اگه می خواستم که تا حالا داده بودم !

شیفته : تو که من و می شناسی در چارچوب عرف و شرع !

بله بلند بالایی گفتم و با هم راهی شدیم مقابل در ماشین غریبه ای مقابل خونه پارک کرده بود به محض خروجمون پسر قد بلند نسبتا آشنایی به سمتمون اومد همون نفر سومی که چند روز پیش مزاحمم شده بودند شیفته بی توجه بهش در حال قدم زنی بود عینکم و از روی موهام برداشتم و روی چشمم گذاشتم ولی برای این کار دیر شده بود راهمون و سد کرد و زیر لب سلامی داد شیفته با اخم گفت : مزاحم نشید آقا !

-من اصلا با شما کاری ندارم !

شیفته : پس چرا راه و بند کردید !

با اشاره به من گفت : با این خانم کار دارم !

دستمو بغل گرفتم و گفتم : به جا نمی یارم ؟

-خوب می تونیم آشنا بشیم !

-تمایلی ندارم !

دست شیفته رو گرفتم و حرکت کردیم دوباره مقابلمون سبز شد و گفت : نمی خوای فکر کنی ؟

-نه لطفا برید !

-چرا فرار می کنی ؟

ایستادم و گفتم : اقای محترم ...

میون کلامم پرید و گفت : فردین !

-اقای فردین ما تو این محل آبرو داریم قصد آبرومون و کردید ؟

شیفته : راهتو بکش برو این قصد دوستی باهات و نداره !

فردین : این زبون نداره ؟

ابروهام و بالا دادم و گفتم : تو فکر کن شیفته زبونمه !

یک تای ابروش و بالا داد و نگاهی به شیفته کرد و گفت : اِ شیفته خانوم ؟ و شما ؟

شیفته سقلمه ای نثارم کرد باز گند زده بودم چه معنی داشت که اسم شیفته ورد زبون یک پسر غریبه که نه یک پسر مزاحم...غریبه مزاحم...مزاحم غریبه بشه ! !

-تو فکر کن عشرت !

خندید و گفت : چقدرم اسماتون بهم می یاد شیفته و عشرت ...دوباره خندید !

خودمم خنده ام گرفته بود شیفته دستم و کشید و راه افتاد فردین از همونجا داد زد : عشرت و کجا می بری ؟

خنده ام تشدید شد شیفته غرید و گفت : چیه خوشت شده ؟

-بچه پر رو از رواَم نمی ره !

شیفته : وقتی تو نیشت و تا بناگوشت باز می کنی می خوای از رو بره !

-اووو یه جوری می گه انگار خودش قدیسه است حواست هست داریم کجا می ریم ؟

شیفته : تو بهبود و با این مقایسه می کنی ؟

-این اسم داشت "فردین "!

شیفته : به به اسمش و هم که از بر شدی ؟

-مگه من دل ندارم ؟

شیفته : چرا ولی مسئولی ...پابندی...نامزد داری !

-اون که قربون نداشتنش !

شیفته : هیربد انتخاب خودت بود ! !

-از همین می سوزم چی می شد هیربد یه نمه فقط یه نمه از گستاخی این پسره رو داشت !

شیفته : همون بهتر که نیست گستاخی دیگه چه صیغییه ؟

-نمی فهمی چون جای من نیستی ! ! یه دختر 23 ساله که نامزد داره ولی حسرت یه برخورد عاشقانه یه درد دل عاشقانه رو داره ؟ می خوای بگی عقده ای ام ؟ آره تو این جوری فکر کن ولی نمی شه منکر غریزه ...منکر نیاز روحی و عاطفی یا هرچی که اسمش و بذاری شد ! !

شیفته همونطور که به موبایلش ور می رفت گفت : نه را نمی ده !

سقلمه ای نثارش کردم و گفتم : با توم دیوار گوش دادی ؟

شیفته : حرفات حرفای جدیدی نیست حرف تازه بزن !

-حرف تازه می خوای این اقا بهبودت مخش بیاته !

شیفته : یغما ؟

-وقتی به قول خودت را نمی ده دیگه چی کار کنیم بابا خسته شدم از بس از اون پاساژ درپیتش ماتیک سرخاب خریدیم ! !

شیفته : این آخرین باره را نداد دیگه بی خیالش می شم ! !