انتقام یک بوسه 7
مقابل پاساژش شیفته سری چرخوند و گفت : آشنا ماشنا به پرمون نخوره ؟
-حالا مگه می خوایم اتم بشکافیم ؟
شیفته نفس عمیقی کشید و دوتایی وارد شدیم شیفته زیر لب سلامی داد و من هم با سکوتم همراهیشون کرد طبق معمول با ته مونده جیبمون انواع و اقسام ماتیک و ریمل و...خریدیم !
نایلونم و روی پیشخون گذاشتم و شیفته رو که هنوز در حال مخ زنی بود برانداز می کردم چه زبونی داشت با لبخندی همراهیش کردم بهبود پسر خوشگلی نبود ولی خوشتیپ و جذاب بود و شیفته شیفته همین جذابیت و سکوتش شده بود اونقدر رفته و برگشته بودیم تا بلکه فرجی بشه و دری به تخته بخوره و آقا قصد کنند شماره ای رد و بدل کنند !
با چشم و ابرو اشاره کردم بریم شیفته ناچارا سری تکون داد ونایلون به دست خارج شدیم سریع خودمون و به جای خلوتی رسوندیم شیفته نایلون من به اضافه نایلون خودش و واژگون کرد به دنبال شماره ولی چیزی عایدش نشد و سرخورده راهی خونه شدیم در تمام طول راه حرفی نزد خندیدم و گفتم : حالا مگه پسر قحطه ؟ یه چراغ سبز نشون بدی می میرن برات ! !
شیفته : من پسری که با یه چراغ سبز برام بمیره رو نمی خوام ! !
-این پسره هم تو رو نمی خواد !
کامل به سمتم برگشت و با بغض نگاهم کرد دستی به گونه اش کشیدم و گفتم : یعنی لیاقتت و نداره بی خیال شو !
شیفته : یغما یه باره دیگه !
دستش و گرفتم و گفتم : دیگه عمرا تابلو شدیم بابا ! !
شیفته : خواهش کنم چی جواب می ده ؟
-فعلا بیا بریم ذرت مکزیکیمونو بخوریم !
شیفته : اصلا مهمون من ؟
-صدقه سر این پسره یه ذرت مکزیکی از کنارت خوردیم نه ؟
خندید و سری تکون داد و راهی و شدیم !
بعد از ذرت مکزیکی که مهون شیفته بودم با آژانس دربستی راهی خونه شدیم مقابل ساخت با هیربد برخوردیم شیفته به گرمی ازش استقبال کرد و سه نفری وارد شدیم مادر به استقبالمون اومد و شیفته خداحافظی کرد و رفت مادر هم راهی آشپزخونه شد همونطور که شالم و از سرم می کشیدم با ببخشیدی به سمت اتاقم رفتم و در و بستم حوصله هیربد و نداشتم با اکراه لباسم و با بلیز شلوار اسپرت مشکی رنگی عوض کردم و خودم وروی تخت ول دادم مادر چندبار صدام کرد ولی اعتنایی نکردم مگه نه اینکه بارها ثابت کرده بودم با خودم با بقیه رو راستم پس الان نباید خلاف این رفتار می کردم باید به هیربد ثابت می کردم ناراضی ام حداقل تا وقتی که این وضع دامه داره ناراضی ام بعد از چند دقیقه با تقه ای که به در خورد روی تخت نیم خیز شدم و اجازه ورود دادم مقابلم نشست خیره نگاهش کردم !
لبخندی زد و گفت : اتفاقی افتاده ؟ کاری کردم که باعث ناراحتیت شده ؟
-هیربد تو واقعا من و دوس داری ؟
هیربد : چرا سوالی و تکرار می کنی که جوابش و می دونی !
با فریاد گفتم : چون برعکس تو از تکرار جوابش لذت می برم !
هیربد : تو چت شده یغما ؟
-هیربد من از اول همین بودم...به قرآن همین بودم ! !
ایستاد و گفت : نبودی یغما ...نبودی ..داری دبه می کنی ...به سمت پنجره رفت مقابلش ایستادم و گفتم : من اهلش نیستم به خدا اهل دبه نیستم کی بهتر از تو ولی چرا ؟ چرا اینقدر معقولی ؟ چرا این قدر حیا می کنی ؟
هیربد : یغما تو از من چی می خوای ؟
-می خوام یه ذره لطیف تر ظریف تر رفتار کنی ...اینا اقتضای این دورانه ...لطافت...ظرافت اقتضای دوران نامزدیه ! !
هیربد : یغما من این جوری تربیت شدم قد کشیدم ؟
-بی ربط می گی این ربطی به تربیت نداره ! !
هیربد : نمی فهممت ...نمی فهممت یغما ! !
نزدیکش شدم دستام و روی بازوهاش گذاشتم و گفتم : من نامزدتمه ...شرعا زنتم ...نیستم ؟
با صدای بلندی مخاطب قرارم داد بازوهاش و محکم تر گرفتم و با بغض گفتم :لعنتی ...من نامزدتم ...نامزدتم !
به طرف تخت هلم داد و با شتاب خارج شد تا به حال اینقدر تحقیر نشده بودم ...ایقدر خرد نشده بودم ...مسببش کی بود ؟ خودم ؟ هیربد ؟ هر دومون ؟
بی صدا سیل اشکم و رها کردم و به ملاحفه تختم چنگ زدم که در با شتاب باز شد سریع اشکام و گرفتم شیفته مقابلم روی زمین زانو زد و گفت : چی شده یغما ؟
-بعضی وقتا حس می کنم جزام دارم ؟ دارم شیفته ؟ دارم که هیربد تو چند قدمی من قدم بر می داره ؟
شیفته : اون پسر متینی....
مانع شدم و با صدای بلندی گفتم : متانتش بخوره فرق سرم !
دستام و گرفت و گفت : یغما ؟ گریه نکن دلم خون می شه ؟
دستام و از بین دستای سردش بیرون کشیدم تنم در حال مور مور شدن بود اشکام و گرفتم و گفتم : دیگه مهم نیست ! !
شیفته : وقتی آروم شدی بهش فکر کن !
- ۹۷/۰۶/۲۲