عشق بی پایان 7
#پارت_7
به صدا زدنای آرتین توجه ایی نکردم و از شارونا زدم بیرون
سوار ماشین شدم و حرکت کردم
نمیدونستم کجا!!
همینطوری میرفتم مسیرم معلوم نبود!!
اهمیتی هم به زنگ زدن آرتین نمیدادم!!
کنار یه پارک نگهداشتم
سرمو گذاشتم رو فرمون و گریه کردم
از ته دل واسه بدبختیام!!!
دوباره صدای گوشیم بلند شد نگاه کردم مادرم بود
حوصله جواب دادن نداشتم
اشکامو پاک کردم
بسه نباید گریه کنم
لعنت بهت آرمیا،لعنت
لعنت به همتون
ماشینو روشن کردم و به سمت خونه راه افتادم
•••••
کلید انداختم و درو باز کردم،حوصله نداشتم ماشینو ببرم داخل همون بیرون گذاشتم
در سالنو باز کردم و داخل شدم
تا پامو گذاشتم داخل صدای مامانم بلند شد:کجا بودی؟!!
اهمیتی ندادمو به سمت اتاقم رفتم
شالمو از سرم برداشتم و انداختم رو تخت،خودمم افتادم رو تخت
یهو در اتاقم باز شد
رومو برگردوندم
-چیه مامان؟
-این چه طرز حرف زدنه؟
تا الان کجا بودی؟
چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟
-مگه مهمه؟مگه من واسه شما مهمم؟!
-درست حرف بزن،من نگرانت شدم دیانا!!
-شما واقعا نگران من شدید؟؟
جالبه،واقعا جالبه
چطور تا یه ماه پیش کسی نگرانم نمیشد،چطور اون موقع واسه کسی مهم نبودم؟؟؟!!!
- ۹۷/۰۶/۲۲