میگما این آدم و حوا مگه دو نفر نبودن؟
پس چرا ما چهار تا گروه خونی داریم؟ 😂
میگما این آدم و حوا مگه دو نفر نبودن؟
پس چرا ما چهار تا گروه خونی داریم؟ 😂
نه هرجور حساب میکنم میبینم
خیلی بچه باحالیم😃
بدون من اینجا سوت و کوره😍
وجدانن چی نذر کردید ک من اومدم؟😊
خداحفظم کنه آخه محبوبیت تااااا چه حد؟!!!!!
از کنار یه گدا داشتم رد میشدم گفت ایشالا دوماد شی پسرم یه کمکی بکن.
۵۰۰ دادم بهش گفت دستت درد نکنه ولی با این گدا بازیا زن نگیری بهتره🤣🤣
من موندم این صدای پشه ها واقعا صدای بال زدنشونه…
یا لوس بازیشونه…
دارن با دهنشون صدای بالگرد در میارن!
به قیافش نمیخوره این صداها! 😂😂
ولی بیایید قبول ڪنید ڪه بچه اول واسه پدر مادر حڪم ماشین داغونی رو داره ڪه راننده باید باهاش رانندگی رو یاد بگیره...
هی روش های تربیتی رو روش اجرا میڪنن
دیگه واسه بچه های بعدی دست فرمون پدر مادر عالی شده...😂
❣بچه که بودم ؛
آنقدر از خدا می ترسیدم ،
که بعد از هربار شیطنت ، کابوس می دیدم ...
می ترسیدم به آسمان نگاه کنم ...
من حتی ناراحت می شدم که می گفتند خدا همه جا هست !
با خودم می گفتم :
"یک نفر چطور می تواند تمام جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی کارهایِ بدی کرد ، او را بردارد ببرد جهنم؟! "
من حتی وقتی می گفتند ؛ خداپشت و پناهت ، در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد ...
می دانید؟!
چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند ، مهربان نبود ،
فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم را هم گناه می دیدم ، خدایِ ترسناکی بود ...
اما من ، کودکم را از خدا نخواهم ترساند ...
به او می گویم "خدا بخشنده است" ...
اگر خطایی کرد می گویم ؛ خدا بخشیده اما من نمی بخشم ،
تا بداند خدا از پدر و مادرش هم مهربان تر است ...
من به کودکم خواهم گفت خدا ، خدایِ آدم های بد هم هست ، تا با کوچکترین گناهی ، از خوب بودنش نا امید نشود ...
می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند ، تا اگر در مشکلی گرفتار شد ، نجاتش دهد ...
من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ خدا نخواهم انداخت ...
من برایش از جهنم نخواهم گفت ...
اجازه می دهم بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت ، خوب باشد ،
و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد ...
من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد ...
کاش همه این را می فهمیدیم ...
باورکنید خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست !
اگر هنوز باور نکرده اید ؛
لطفاً در مقابلِ کودکان سکوت کنید ...
خدا
ترسناک
نیست !
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند...
یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد.!
قرعه به نام همسایه دوم افتاد...
پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد...
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت.!
قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد...
کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت:
من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری...
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد.
خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است از صبح تا شب مواد سم را میکوبد.!
با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد.
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند...
شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت...
هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.!
"روز سوم خبر رسید که مرده است...!
او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
👈 این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست...
#کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیهی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست...
خیلیها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری.!
لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری و درمان باشد 🙏
* بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم...🍃🍃
ت
امروز ۱۶ مه روز جهانی پسر است. یکی از اهداف این روز تمرکز بر شادی و سلامتی پسران در خانواده و جامعه است. همچنین روزی است برای اینکه با فرزند یا نوه پسر بیشتر وقت بگذرانند.❤️
وقتی تو پشه بند میخوابم حس میکنم تو باغ وحشم.
یه پشه بیرون وایساده و داره برا حشرات بازدیدکننده توضیح میده :
اینجا یک انسان رو میبینیم که برای استراحت در این قفس نگه داری میشه.😐😂😂
ز دست این مورچه ها یه دقیقه موبایلمو نمیتونم بزارم زمین..!
همش فکر میکنن سیب گاز زدس جمع میشن دورش😐
الان گرفتین چی دارم یا بیشتر توضیح بدم😕😂😅