۱۸
مهر
#قسمت33
دستم و آروم به سمت دهانش بردم مشتاقانه صورتش و جلو کشید ...ای کاش دستم و گاز نگیره چون اونوقت با نهایت صبوریم کشیده محکمی خرجش می کنم... ولی نه غدتر از این حرفها بود هم خیلیخونسرد دستش و با دستمال پاک کرد حتی ذره ای خجالت نکشید ! !
هر چند من هم دختر خجالتی نبودم ولی فرنود آخر خونسردی بود ...دفاتر و امضا کردیم رسما..شرعا...عرفا ...همسر فرنود شدم ...! !
نگاهی به تورج خان انداختم لبخندی از سر رضایت روی لبش نقش بسته بود یعنی ته خواسته اش همین بود ؟ از دست من چه کاری ساخته بود ؟ فرنود فقط با پایبند شدن به یک زندگی مرد می شد ؟ اصلا به من و زندگیش پابند می شد ؟ شاید غم بردارش روی دوشش سنگینی می کرد شریک می خواست ...شریکی برای به دوش کشیدن غم فردین...شاید نمی تونست یحیی رو اعدام کنه....شاید ازدواج ما فقط یک بهانه بود...شاید می خواست خانواده ما رو هم تو بدبختیشون شریک کنه...شاید و هزار شاید دیگه !
مقابل محضر مشغول خداحافظی شدم و فرنود آزاد از هفت دولت تکیه اش و به ماشینش داده بود مادر بی وقفه اشک می ریخت و عمه شهلا و مادرجون آرومش می کردند پدر و یحیی هم کناری ایستاده بودند شیفته تا آخرین لحظات کنارم اسیستاده ! !
تورج خان برای آخرین بار اتمام حجت کرد رو به فرنود با تحکم گفت : جوری نگاش نمی کنی سقف خونه رو سرش آوار شه !
از الان قاتل و مقتول نداریم اگه الان اینجاییم برای اینکه گذشتیم یه اتفاقی افتاده و تموم شده هر چند جای خالی فردین هیچ وقت پر نمی شه ! !
فرنود بی هیچ حرفی سوار شد کمی نگران بودم اگه بلایی سرم می آورد شرارت از نگاهش می بارید تورج خان دستش و روی شونه ام گذاشت و گفت : نگران نباش اونقدرا پسر سختی نیست ! !
ساکت سری تکون دادم نگاهی به لعیا خانم که کنارش ایستاده بود انداخت کلید به دستم داد و گفت : این کلید خونه اته ...مکثی کرد و ادامه داد : گول قایفش و نخور دست بزنم نداره اگه دیدی شاخ و شونه کشید بدون قُپی اومده ! !
خنده ام گرفته بود تا به حال تورج خان و با لحن ندیده بودم سری برای همه سری تکون دادم و سوار شدم فرنود نگاهی به من که کنار دستش نشسته بودم انداخت و گفت : محکم بشین زندگی جذاب و مهیجمون شروع شد ...به دنبالش ماشین به سرعت از جا کنده شد کمربندم و بستم و خونسرد سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم و پلکهامو روی هم گذاشتم و زیر لب گفتم : رسیدیم بیدارم کن ! !
احساس می کردم مدام در حال لایی کشیدنه ولی من بیدی نبودم که به همچین بادی بلرزم همون طور که چشمام بسته بود گفتم : خوش حالم که در یک مورد تفاهم دارم منم عاشق سرعتم بیشتر گاز بده ! !
احساس می کردم صدای سایش دندوناشو می شنوم لبخندی از سر رضایت زدم ...راستی چند چند بودیم ؟
مقابل واحدش بدون اینکه بهم تعارف کنه اول خودش و به دنبالش من وارد شدم به محض ورود خودش و روی کاناپه ول داد و پاهاشو روی میز مقابلش گذاشت نگاهی به ساعت انداختم تا ظهر یک ساعتی وقت داشتم به سرکی داخل آشپزخونه کشیدم و وارد اتاق گلبهی رنگی که ظاهرا اتاق مشترکمون بود رفتم...اتاق مشترک ؟ یعنی من و فرنود اشتراکی داشتیم ترجیح می دادم رختخواب نباشه ! ! !
لباسم و با بلیز سبز و شلوار سفیدی عوض کردم برس دوباره ای به موهام کشیدم و اجازه دادم آزادانه روی شونه هام بریزه آرایشم و با دستمال مرطوبی پاک کردم ولی رد آرایش روی صورتم مشخص بود !
خونه هنوز شلخته و بی نظم بود و سینک ظرفشویی پر از ظرف ولی تمایلی برای شستنشون نداشتم کدوم عروسی روز اول کنار سینک می ایستاد هرچند دلم نمی خواست فکر کنه کلفتشم و می خوام با این کارا دلش و به دست بیارم ! !
با فاصله کنارش نشستم و همون لحظه گوشی همراهش زنگ خورد جواب داد :
سلام عزیزم...
نه اتفاقا بیکارم تورج چند روزی و بهم مرخصی داده ! !
نگاهی به ساعت انداخت و گفت : هفت اونجا باشم خوبه ؟
می بینمت !
#ادامه_دارد ...