با هزار بهانه با شیفته از خونه خارج شدیم تمام طول راه مدام احساس می کردم کسی تعقیبمون می کنه مدام چشم می چرخوندم...
بهبود و شیفته گوشه پارک مشغول صحبت بودند شهر به نسبت خلوت بود با فاصله روی نیمکتی نشستم و به صفحه موبایلم خیره شدم و بعد از لحظاتی به شیفته تک زدم و با چشم و ابرو راضی به رفتنش کردم باز اصرار بهبود برای رسوندن ما و باز سکوت و شیفته و باز امنتای من ! !
خودمون و با سرعت به جمعیتی که به انتظار اتبوس واحد ایستاده بودند رسوندیم و همزمان با رسیدن ما اتبوس کمی جلوتر متوقف شد و باعث شد سیل جمعیت از جمله شیفته به سمتش کشیده بشند و من هم تقریبا زیر دست و پا در حال کتلت شدن بودم وقتی سوار شدیم جای نشستن نبود دستم و به نرده ای تکیه دادم و روبه شیفته گفتم : کتلت شدم ! !
خندید و گفت : از بی عذضگی خودته !
با غیض گفتم : خودت عینهو تریلی هیجده چرخ از روم رد شدی اونوقت می گی بی عرضه ایی ؟
کیفش و به بازوم زد و گفت : امیدوارم در آینده نه چندان دور باد کنی !
خندیدم و گفتم : لابد مثل تو ؟
سر کوچه که رسیدیم نفس راحتی کشیدم و گفتم : پنج کیلو کم کردم به خدا ! !
شیفته : تو که ترسو نبودی حالا من و بگی ؟
-نگرانم !
با صدایی برای لحظه ای هر دو در جا میخکوب شدیم به عقب برگشتم فردین بود با لبخندی نگاهم کرد و گفت : سال نو مبارک ! !
بی توجه بهش دست شیفته رو گرفتم و به مسیرمون ادامه دادیم ولی فردین خونسرد قدم زنان پشت سرمون حرکت می کرد یحیی و ژوبین در حال بگو بخند از خونه خارج شدند یحیی برای لحظه ای به سمتمون خیره شد و چند قدمی جلو اومد فردین هم مسیر اومده رو با شتاب به صورت ناشیانه ای برگشت لبخند زورکی به روی یحیی پاشیدم و گفتم : به مامان گفتی اسپند دود کنه !
بی توجه به حرفم گفت : اون کی بود ؟
-اون ؟
یحیی : همون پسره ...همون یارو قد بلنده ؟
نگاهی به پشت سرم و کردم و با من من گفتم : نمی دونم کی و می گی ! !
شیفته جلو اومد و گفت : بدت نمی یاد از اینکه به ما یه وصله ای بچسبونی نه ؟
بلافاصله دستم و کشید و به داخل برد و محکم در و بست نفسش و پر صدا بیرون داد و گفت : به خیر گذشت ! !
با لحن نگرانی گفتم : بعید منی دونم ...می شناسم یحیی رو تا ته توه ماجرا رو در نیاره ول کن نیست ! !
شیفته : تو که حسابت پاکه ترست از چیه ؟ ؟
-اگه هیربد می فهمید اینقدر ناراحت نمی شدم یحیی منطقی نیست شیفته ! !
شیفته :می فهمی چی می گی یغما ؟ چی و فهمید ؟ مگه چیزی بود که بفهمه ؟
مادر از کنار پنجره داد زد : هیربد پشت خطه ؟
خودم و بهش رسوندم و گفتم : چرا با موبایلم تماس نگرفت ؟
مادر شونه ای بالا انداخت و بی توجه به سمت آشپزخونه رفت !
-سلام ؟
هیربد : سلام ...سال نو مبارک ! !
-همچنین مادر اینا خوبن ؟
هیربد : همه خوبن سلام می رسونن نبودی ؟
-چطور ؟
هیربد : چند دقیقه پیش تماس گرفتم نبودی ! !
-آهان با شیفته رفته بودی یه دوری بزنیم !
هیربد : روز اول عید ؟
-ایرادی داره ؟
هیربد : نه بحث نکنیم بهتره !
-زنگ زدی بحث کنی خسته نمی شی هیربد بعضی وقتا واقعا کلافه می شم ! !
هیربد : تو چرا هرچی من می گم روی هوا می گیری و واسه خوت بزرگش می کنی ؟
-دلم نمی خواد کسی بازجوییم کنه ! !
هیربد : کجا بودی به معنای بازجوییه ؟
-تمومش کن هیربد ! !
و بلافاصله گوشی و قطع کردم و راهی اتاقم شدم بدون اینکه لباسم و عوض کنم خودم و روی تخت ول دادم و به سقف کوتاه اتاقم چشم دوختم چشمام کم کم گرم شد ! !
با صدای زنگ موبایلم خمیازه کشان چشم باز کردم و بدون اینکه شماره رو ببینم جواب دادم :
-بله ؟
فردین : خیلی ضایع شد ؟
-چی ؟
فردین : داداشت خیلی مشکوک نگاهم می کرد کم مونده بود بیاد یه چک بزنه تو گوشم ! !
همونطور که به سمت پنجره می رفتم گفتم : اون که نوش جونت ! !
خندید و گفت : فکر کردی من از این پسرای بی سر و پام ؟
-تو چی فکر کردی من از این دخترای در انتظار چراغ سبزم ؟
فردین : اگه همچین فکری می کردم که این قدر پا پی نمی شدم !
-پس دنبال دوس دختر آفتاب مهتاب ندیده ای ؟
فردین : اگه بگم هدفم ازدواجه چی ؟
-اون وقت منم از خنده ریسه می رم ! !
فردین : با داداشم حرفت و زدم !
-پسر خوب من نامزد دارم !
فردین : از این بهانه ها نیار که جواب نمی ده !
-بهانه نیست باور کن...