عشق بی پایان 32
سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ
#پارت_32
یعنی چیشده؟!
دیدم دیگه صدایی ازشون نمیاد رفتم تو آشپزخونه و خودمو مشغول نشون دادم
در اتاقشون باز شد و اومدن بیرون
-دخترم بیا بشین کارت دارم
رفتم روبه روی بابا نشستم
-چیزی شده؟
-آقا افشین با من صحبت کرد در مورد اینکه عقد و جلو بندازیم برای دو روز دیگه گفت که خوبیت نداره زودتر باشه بهتره منم موافقت کردم
همیطوری داشتم نگاشون میکرد یهو از کوره در رفتم
-یعنی چی برای خودتون تصمیم میگیریند منم که هیچی شما فکر کردین اگر من راضی شدم صیغه بین ما بخونن زنشم میشم؟
نه هیچ وقت من هیچ وقت
-هیچ میفهمی چی میگی
آرمیا نامزدته این اتفاق قرار بود دو هفته دیگه بیفته ولی حالا دو روز زدیگس تو باید خودتو آماده کنی
-نمیخوام به کی بگم نمیخوام باهاش ازدواج کنممم
به کی بگم چرا منو درک نمیکنید من هیچ علاقه ایی بهش ندارم بلکه ازش متنفررررممم
-صداتو بیار پایین
پس میخوای با اون پسره ی خیابونی ازدواج کنی؟
دیانا کاری نکن نزارم از خونه بری بیرون فهمییدیی؟
با چشمای اشکیم بهش زل زدم چرا اینقدر بی رحم
ولی من نمیزارم این اتفاق بیفته ،
بلند شدم و رفتم اتاقم نمیدونستم چیکار کنم ،
گوشیم رو برداشتم یه پیام از آرتین:آره باو من از اولشم میدونستم خانوم من کدبانوعه واسه همین انتخابش کردم
و بعدش استیکر خنده گذاشت
لبخند تلخی زدم ،
اشکام ریخت
آره خودشه فهمیدم من با آرتین میرم آره ما میریم آرتین نمیزاره هیچ وقت با اون آرمیا سر سفره عقد بشینم
یعنی چیشده؟!
دیدم دیگه صدایی ازشون نمیاد رفتم تو آشپزخونه و خودمو مشغول نشون دادم
در اتاقشون باز شد و اومدن بیرون
-دخترم بیا بشین کارت دارم
رفتم روبه روی بابا نشستم
-چیزی شده؟
-آقا افشین با من صحبت کرد در مورد اینکه عقد و جلو بندازیم برای دو روز دیگه گفت که خوبیت نداره زودتر باشه بهتره منم موافقت کردم
همیطوری داشتم نگاشون میکرد یهو از کوره در رفتم
-یعنی چی برای خودتون تصمیم میگیریند منم که هیچی شما فکر کردین اگر من راضی شدم صیغه بین ما بخونن زنشم میشم؟
نه هیچ وقت من هیچ وقت
-هیچ میفهمی چی میگی
آرمیا نامزدته این اتفاق قرار بود دو هفته دیگه بیفته ولی حالا دو روز زدیگس تو باید خودتو آماده کنی
-نمیخوام به کی بگم نمیخوام باهاش ازدواج کنممم
به کی بگم چرا منو درک نمیکنید من هیچ علاقه ایی بهش ندارم بلکه ازش متنفررررممم
-صداتو بیار پایین
پس میخوای با اون پسره ی خیابونی ازدواج کنی؟
دیانا کاری نکن نزارم از خونه بری بیرون فهمییدیی؟
با چشمای اشکیم بهش زل زدم چرا اینقدر بی رحم
ولی من نمیزارم این اتفاق بیفته ،
بلند شدم و رفتم اتاقم نمیدونستم چیکار کنم ،
گوشیم رو برداشتم یه پیام از آرتین:آره باو من از اولشم میدونستم خانوم من کدبانوعه واسه همین انتخابش کردم
و بعدش استیکر خنده گذاشت
لبخند تلخی زدم ،
اشکام ریخت
آره خودشه فهمیدم من با آرتین میرم آره ما میریم آرتین نمیزاره هیچ وقت با اون آرمیا سر سفره عقد بشینم
میخواستم بهش زنگ بزنم
ولی بهتره حضوری ببینمش و بهش بگم
بهش پیام دادم:فردا وقت داری بریم بیرون؟!
فوری جواب داد:آره من برای شما همیشه وقت دارم
ساعت 5خوبه؟
-آره خوبه کجا؟!
-نمیدونم خانومم کجا رو میگه؟؟
-بریم بگردیم
-چشم پس ، فردا میام دنبالت
-باشه شب خوش
-خوب بخوابی خانم کوچولوی من
رفتم تو گالری و عکسای دونفرمون رو نگاه کردم
چقدر دلم برای اون روزامون تنگ شده همینطوری عکسارو پشت سرهم میدیدم و بیشتر بغض میکردم ،
یهو بغضم ترکید و اشکام سرازیر شد دستامو جلوی دهنم گرفتم تا صدام بیرون نره
خدایاا چراا؟
اصلا منو میبینی ...
#نویسنده
دیانا گریه میکرد ،
اشک میریخت واسه زندگیش واسه عشقش
مادر دیانا ناراحت بود ،
برای ناراحتی دخترش ولی چاره ایی نداشت باید قبول میکرد ،
باید میدید بدبختی دخترش و حرف نمیزد
آرتین سرگردان بود نمیدونست چیکار کنه ،
دیانا براش خیلی مهم بود خیلی زیاد حاظر بود دنیارو بده تا دیانا ماله خودش بشه نمیدوست جوابه دیانا چیه ولی به خودش گفت هرچی که باشه بازم ماله خودش
آرمیا دلش شکسته بود از عشق یک طرفه ایی که داشت اونم دیانا رو میخواست ولی میدونست که ماله خودش نمیشه میدونست که اون یکی دیگرو میخواد
وقتی پدرش بهش گفت که قرار عقد دو روز دیگه هست تعجب کرد با خودش گفت حتما الان دیانا فکر میکنه که من به پدرش گفتم
ناراحت بود زیاد
گفت حتما دیانا هم ناراحته
ولی نمیزاره ناراحتیش ادامه پیدا کنه ...