:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 16

يكشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

#پارت_16


پیش مامان و بابا رفتم


با لیلا خانم و آقا افشین تشکر کردم


آرمیا اومد پیشم و دستمو گرفت:خوشحال شدم،فردا منتظر باش


لبخندی زدم:باشه


-‌فردا جایی میرید آرمیا؟


-آره مامان،بعد از دانشگاه میرم دنبال دیانا


لیلا خانم سری تکون داد


ازشون خداحافظی کردیم و به سمت ماشین رفتیم


تو ماشین سکوت بود 


گوشیمو از کیفم در آوردم و دیدم چندتا پیام دارم


چون رو سکوت گذاشته بودم متوجه نشدم 


سه تا پیام از آرتین:خانومم بهتری؟

دیانا چیکار میکنی؟

الان میتونم بهت زنگ بزنم؟


پیام ها ماله 2 ساعت پیش بود،سریع براش تایپ کردم:حالم خوبه،نگران نباش عزیزم


بلافاصله جواب داد:کجایی؟


-تو ماشین داریم میریم خونه


-رسیدی زنگ بزن کارت دارم


-باشه


دیگه پیامی نداد،ده دقیقه ایی رسیدیم خونه


رفتم اتاقم و لباسامو با یه راحتی عوض کردم


گوشیمو برداشتم و شماره آرتین و گرفتم 

رو اولین بوق جواب داد


-سلام خانمم


-سلام


-خوبی؟!


-آره بهت که گفتم نگران نباش


-مگه میتونم نگران نباشم؟


چیزی نگفتم که خودش ادامه داد:مهمونی خوش گذشت؟!


-آرتیین!!!!


-جانم؟خب فقط سوال بود

راستی دیانا فردا دانشگاه داری دیگه آره؟


-آره چی بود؟


-میام دنبالت باهم بریم دور بزنیم


خیلی دلم میخواست قبول میکردم اما آرمیا!!!

آرمیا واسم مهم نیس ولی نتونستم بگم نه!!!!

  • 00:00 :.

نظرات  (۱)

  • پریسا سادات ..
  • :|

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی