باخودټټڪرارڪڹ
امروزحاڸ مڹ عالی اسټ
زندگیِ آرامِ لبرٻز از شادےام را
جشڹ میگٻرم
وخداے مهرباڹِ شادے آفرٻنم را
بابټاٻڹ همه آرامش سپاسمیگوٻم
سلام صبح بخیر
باخودټټڪرارڪڹ
امروزحاڸ مڹ عالی اسټ
زندگیِ آرامِ لبرٻز از شادےام را
جشڹ میگٻرم
وخداے مهرباڹِ شادے آفرٻنم را
بابټاٻڹ همه آرامش سپاسمیگوٻم
سلام صبح بخیر
خدا
دراین شبهای زیبای تابستونی
ازتومیخواهم
دلهایمان راچون آب روشن
زندگیمان راچون
بهارخوش عطر
وجودمان راچون
گل باطراوت
روزگارمان راچون
نگاهت زیباومهربان گردانی🙏
شبتون خوش
باصدای زنگ موبایلم دس از طراحی برداشتم
بازم شخص مزاحم
شخصی که ازش بیزارم
-بله؟
-سلام دیاناخانوم خوبی؟
-مرسی چیکار داری؟
نفسشو باصدا داد بیرون
-مامان گفت برای شام با پدر مادرت بیاین خونه ما
اه بازم مهمونی
تا میخواستم جواب بدم قطع کرد
اه چه گیری افتادم
مجبورم باید برم
باید تحمل کنم باید
از اتاق اومدم بیرون پس مامان کجاست؟!
آه مامان جدیدا چه واژه غریبه ایی برام
-مامان؟؟
-بله دخترم؟
صداش از آشپزخونه میومد
-مامان آرمیا زنگ زد گفت که برای شام اونجا دعوتمون کردن
-باشه مامان جان
چی گفتی؟
_چی باید میگفتم؟؟!!
قبل از اینکه منتظر جوابی از طرف مامان باشم از آشپزخونه زدم بیرون
به سمت اتاقم رفتم
این روزا چقدر دلم براش تنگ میشه حتی بیشتر از قبل!!!
پنجره ی اتاقمو باز کردم و خیره شدم به حیاط سرسبزمون
چقد اون موقع ها خوشحال بودم...
ادامه دارد ...
پتو رو بالاتر کشیدم وسرم و زیرش پنهان کردم و دوباره پلکهام و روی هم گذاشتم ولی بابا بی خیال نمی شد دوباره آروم پتو رو رو از روی صورتم کنار زد و گفت : قرار نبود نماز کسی تو این خونه قضا بشه
-به خدا امروز جمعه است خدا هم یه تخفیفی به بنده هاش می ده ولی بنده به بنده اش نه !
بابا :خودت می گی خدا منم بنده ی خدا نماز که تعطیل نمی شه !
غرولندکنان بیدار شدم و گفتم :اجرتون با خدا ! !
بابا : سلامت کو بابا ؟
-علیک سلام ...چه صبح دلنشینی !
پله ها رو یکی دوتا پایین رفتم و راهی دستشویی شدم ولی با در بسته برخورد کردم لگدی نثار در کردم و گفتم : باز باید صف ببندیم هزار بار نگفتم اون دستشویی توی حیاط و راه بندازیم !
صدای یحیی رو شنیدم که از اون پشت گفت : برو همین الان واسه راه اندازی کلگنش و بزن !
همونطور که به خودم می پیچیدم گفتم :بدون تو که نمی شه داداشی مگه می شه تو تو اون لحظه تاریخی غایب باشی !
یحیی : من فعلا کارهای مهمتری دارم !
چند لحظه سکوت کردم که دوباره گفت : روبان یادت نره !
-برای چی اونوقت ؟
خندید و گفت : ببندی دور دسته کلنگ دیگه خواهر من !
لگد محکم تری نثار در کردم و گفتم : به جای وراجی بیا بیرون اون تو چه غلطی می کنی ؟
با لودگی گفت : بقیه این تو چه غلطی می کنن تخلیه ؟
-اشتهام و کور کردی اول صبحی !
همونطور که از دستشویی خارج می شد گفت : بعید می دونم چیزی مانع اشتهای تو بشه ماشاا...منتظر ادامه حرفش نشدم و تنه ای بهش زدم و با شتاب وارد شدم خندید و گفت : کار دست خودت ندی خواهری ؟
-یحیی می شه گورت و گم کنی ؟
یحیی : چیه می خوای طوفان به پا کنی ؟
یکی از جیغ های بنفشم و نثارش کردم تا دمش و روی کولش گذاشت و رفت !
بابا خندید و گفت : باز اینا آخر شب فیلم ترسناک دیدن ؟
از همونجا گفتم : من و فاکتور بگیرید !
بابا : می دونم این چیزا با روحیه تو سازگار نیست از هر چی بزنی از خواب شبت نمی زنی !
-حقی که دختر پدرمم !
چشم غره تصنعی نثارم کرد و روبه مادر گفت : بیتا سفره رو روی زمین بنداز حوصله میز و صندلی ندارم !
مامان غرید و گفت : همینا رو هم تو بد عادت کردی اگه به اینا باشه می خوان هر روز روی زمین نهار شام صرف کنن !
با خندید و گفت : ایرادش چیه خانومم ؟
با ابرو اشاره ای کردم و گفتم : ایرادش کلاسه مامانه به ما نمی خوره !
قبل از اینکه مادر بخواد پاسخی بده با صدای عمه شهلا که من و مخاطب قرار می داد برگشتم : عمه برو این شیفته و ژوبین و بیدار کن من حریفشون نمی شم !
-سلام به روی ماهتون عمه خانوم !
عمه شهلا : قربونت اینا برام حواس نذاشتن !
آستینام و بالا زدم و گفتم : کار خودمه تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو نر !
مامان از پشت اوپن چشم غره ای حواله ام کرد و عمه رو به نشستن دعوت کرد پله رو به سمت بالا طی کردم از وقتی به یاد داشتم با عمه شهلا و دو فرزدنش ژوبین و شیفته به اضافه مادرجون بزرگ دوخانواده زندگی می کنیم مادر هم بر خلاف همیشه در این مورد اعتراضی نداره هرچند اعتراضی هم وارد نیست این شرط پدر قبل از ازدواج با مادر بوده ! !
لگدی نثار در اتاق شیفته کردم و به سمتش هجوم بردم لگدی حواله ام کرد تکونی بهش دادم و گفتم : شیفته آمپرم زود جوش نیست ولی وقتی جوش بیاد اومده ها ؟
شیفته با صدای ضعیفی گفت : بذار بکپم جون مادرت !
هر روز صبح خندانتر باش! آرام تر ..
مهربان تر ..
بخشنده تر .. صبورتر .. باگذشت تر ..
حواست به نگاه خدا باشد ،
که چشمش به زیباتر شدن
و لایق تر شدن توست!
خدایا
دراین لحظات شب
دلهای دوستانم را
سرشاراز نور وشادی کن
وآنچه را که
به بهترین بندگانت
عطا میفرمایی
به آنها نیز عطا فرما...
شبتون بخیر
اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید؛!
به دیگران چه ارتباطی دارد شما دیشب شام را در کدام رستوران خورده اید؟!
جشن و شادیها و عاشقانه های حقیقی یا دروغی خود را به نمایش نگذارید؛
خیلی ها جای خالی کسی را در زندگیشان حس میکنند؛
آنها را غصه دار نکنید!
یا اینکه امروز دلتان گرفته، مینشینید جلوی دوربین زار میزنید؛
شاید همین امروز کسی بعد از روزها غصّه داشتن، دلش میخواهد شاد باشد؛ روزش را خراب نکنید!
این تغییر حال و هوای درونی را درون خود نگه دارید.
لطفا اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید!