خدایا...
امروزمان گذشت
فردایمان راباگذشتت
شیرین کن
مابه مهربانیت محتاجیم
رهایمان نکن
خدایا شب من ودوستانم
رابا یادت بخیرکن
شبتون پراز لحظه هاى ناب
:)
خدایا...
امروزمان گذشت
فردایمان راباگذشتت
شیرین کن
مابه مهربانیت محتاجیم
رهایمان نکن
خدایا شب من ودوستانم
رابا یادت بخیرکن
شبتون پراز لحظه هاى ناب
:)
یکی که وقتی دلت از همه دنیا گرفت سرتو بغل کنه بگه دیوونه تو منو داری بیخیال بقیهـ :)
سلامی
از سرعشق
به دوستان گلم
امروزتان شاد شاد
ازخدا میخوام امروز
کبوتر زندگی براتون
خبرای خوش بیاره
و لبخند رو لباتون
نقش ببنده
:)
فرقی نمیکند تعریف خوشبختی چه باشد...
"من" در کنارِ "تو"
خوشبختترین ضمیرِ جهانم :)
:)(
هرگاه حس کردید که نا امیدی و ترس دارد بر وجودتان غلبه میکند،با تمام قدرت و ایمان کامل،با خود تکرار کنید:
"من در احاطه ی قدرت الهی هستم" "من در پناه عشق الهی هستم" "خداوند در همه حال یار و یاور من است"
آنگاه خواهی دید که چه آرامشی در آغوش امن پروردگار خواهی یافت.
هرگاه به این باور قلبی رسیدی که نیرویی مافوق نیروی خداوند نیست،با تمام وجودت حس امنیت را در میابی.
در این زمان ترس و اندوه را به کناری خواهی نهاد و شوق ،تمامی وجودت را در برمیگیرد.
قلبتان به نور ایمان الهی روشن و منور باد
براى یه شروعِ جدید نیاز به یه روزِ جدید ندارى، نیاز به یه طرزِ فکرِ جدید دارى!
دلم نمی آید که شــب را رها کنم
و همین طوری بخوابم!
شب قشنـگ است…
یک عمــرمیخواهیم توی گور بخوابیـم.
وقتی هنوز زنـده هستیم،
حیفم می آید شب ها بخوابم.
شــب باید بیـدار ماند!
گاهی به سلامتی ستـاره ها شراب
حافظ شیراز نوشیـد…
حــرف زد…
گــریه کرد…
شـب باید کتاب خواند…
فیلـم دید…
شــب باید عاشــق شــد
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.
دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند.
"خانه
ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف
به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه
برای خانواده های بچه دار "
صاحب خانه گفت دوباره بخوان!
مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!!
در
تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را
کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین
جایی دارم.
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم ، نمی
بینیم چون "به بودن با آنها عادت کرده ایم" ، مثل سلامتی ، مثل نفس کشیدن ،
مثل دوست داشتن ، مثل پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب و
خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم ...