داستانک :)
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.
دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند.
"خانه
ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف
به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه
برای خانواده های بچه دار "
صاحب خانه گفت دوباره بخوان!
مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!!
در
تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را
کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین
جایی دارم.
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم ، نمی
بینیم چون "به بودن با آنها عادت کرده ایم" ، مثل سلامتی ، مثل نفس کشیدن ،
مثل دوست داشتن ، مثل پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب و
خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم ...
- ۹۷/۰۸/۱۱