:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

تلنگر

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۴۹ ب.ظ

پدرم دلواپسِ آینده‌ی خواهرم است، اما
 حتی یک‌بار هم اتفاق نیفتاده که با هم 
به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند
 و گاهی بلند بلند بخندند.

خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛
اما حتی یک بار هم نشده خواسته هایش
 را به تعویق بیندازد تا پدر کمی احساس 
آرامش کند.

مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمی‌برد.
 اما حتی یک‌بار هم نشده که با من در
 موردِ خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: 
فرزندم چه چیزی تو را خوشحال‌ می‌کند؟

من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب
 بیدار می‌شوم. اما حتی یک‌بار هم نشده
 که دستش را بگیرم، با او به سینما بروم، 
با هم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی 
به او آرامش بدهم.

ما از نسلِ آدم‌های بلاتکلیف هستیم. 
از یک‌طرف در خلوتِ خود، دلمان برای
 این و آن تنگ می‌شود، 
از طرف دیگر، وقتی به هم می‌رسیم، 
لال‌مانی می‌گیریم! 
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود 
دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی
 در مورد احساس مان بگوئیم!
راستی چرا؟؟؟
.

  • 00:00 :.

نظرات  (۴)

چون یاد ندادن به ما

و خودمون هم تلاش نکردیم یاد بگیریم!

پاسخ:
شاید 
  • محمد صدرا عبدالعلی زاده
  • :ُ(

    پاسخ:
    بخند درست میشه :)

    تو خونه ی ما، نسبتا اوضاع مثبتی حاکمه، من انقدر قربون صدقه مامانم میرم دهنم خسته میشه ولی سیر نمیشم از گفتن دوستت دارم، اما واقعیت اینه که حتی ما هم گاهی دلمون میخواد بیشتر ازین، بگیم و بشنویم... مخصوصا من خیلی زیاد به محبت خانوادم احتیاج دارم

    من برونگرام، و بقیه بیشتر درونگرا...من سمعی، بقیه بیشتر بصری...

    با همه ی اینا، خداروشکر، من خیلی راضیم

    چه متن قشنگی گذاشتید

    ممنون

    پاسخ:
    چقدر خوب :)
    موفق باشید 
    ممنون :)

    این جور پدر یا مادرایی ۱به۱۰شایدم ۱به ۲۰دوست که با بچه هاشان رفیق باشن دارن اما بروز نمیدن

    پاسخ:
    اشتباهشون همینجاعه دیگه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی