:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

انتقام یک بوسه 40

چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ


#قسمت40
ماشین و داخل پاکینگ بردم و دوباره همون ژست سابق نفس زنان پله ها رو بالا می رفتیم فرنود هم تمام سنگینی وزنش و به من تکیه داده بود دلم می خواست از همون پله ها یک راست به سمت پایین شیرجه می رفت ! !!
روی پاگردی ایستادم و گفتم : بذار یه نفسی تازه کنیم ! !
از خدا خواسته با پای گچ گرفتم نشست نفس عمیقی کشیدم و کنارش نشستم و به پای گچ گرفته اش خیره شدم رد نگاهم و دنبال کرد و فت : فکر نکن با پای شکسته کارایی ندارم دستام هنوز کار می کنند! !
دستشو دور گردنم حلقه کرد و صورتم و به سمت خودش کشید و من سعی کردم امنتا کنم در همون لحظه با نگاه خیره خانم و آقایی که پله ها رو بالا می رفتند برخوردیم فرنود خجالت زده دستش و رها کرد و زیر لب سلام داد اونا هم زیر لب جوابی دادند و با اخم از کنارمون گذشتند ! ! !
غریدم و گفتم : پات شکست این مستی از سرت نپرید ! ! !
حرفی نزد ایستادم و گفتم : پاشو وقت استراحت تمومه ! !
پوزخندی زد و گفت : نکنه فکر کردی می تونی تعیین تکلیف کنی ؟
-نه سرورم تعیین تکلیف فقط برازنده شماست من می رم شما هم تا صبح اینجا استراحت کنید ! !
چند پله ای بالا رفتم که با صدای خشداری گفت : وایسا ! !
به سمتش برگشتم و گفتم :پشیمون شدید قربان ؟
دستش و به نرده تکیه داد و ایستاد چند پله باقی مونده رو با کلی کلنجار بالا رفتیم به زحمت کلید و در آوردم و در و باز کردم و آروم آروم وارد شدیم روی راحتی نشست و ناله خفه ای سر داد ! !
همونطور که به سمت اتاقم می رفتم گفتم : شب عالی به خیر ! !
با صدای بلند و لحن طلبکارانه ای گفت : کجا ؟
اشاره ای به ساعت کردم و گفتم : اگه اجازه بدید چند ساعت باقی مونده از شب و بکپیم تو هم همین جا بخواب جات خوبه ! !
در و محکم کوبیدم و دوباره سه قفله اش کردم احتیاط شرط عقله این با همین پای چلاغش هم خطریه !

زنگ هشدار موبایلم و فعال کردم برای نماز صبح که دیگه پدر نبود صدام کنه باید به همین زنگ هشدار اکتفا می کردم به خدا قول داده بودم زمین خوردن فرنود واقعا معجزه بود ! !
با صدای هشدار موبایلم چشم باز کردم غلتی زدم و کش و قوسی به خودم دادم و راهی سرویس بهداشتی اتاقم شدم ! !
همونطور که دست و صورتم و خشک می کردم در و باز کردم و راهی سالن شدم فرنود مثل همیشه روی کاناپه دراز کشیده بود نگاهم به سمت اتاقی که درست روبه روی اتاقم بود کشیده شد تا به حال قدم داخلش نگذاشته بودم با احتیاط در و باز کردم رنگ آمیزی کرم قهوه ای و چند تابلو نقاشی که به دیوار قاب شده بود! !
تخت دو نفره با رو تختی مشکی رنگ و یک قفسه آکنده از کتابهای درسی و تاریخی ابرویی بالا دادم فرنود اهل این حرفها هم بود و من بی خبر بودم ؟ ؟
صدای تیک تاک ساعت دیواری طلوع آفتاب و بهم یاد آوری کرد سریع خودم و به اتاقم رسوندم و قامت بستم ! !
بعد از نماز خواب به طور کامل از چشمام پر کشیده بود فرنود هم بعید بود به این زودی های بیدار بشه دوباره راهی اتاق مقابل شدم از زیر و رو کردن قفسه اش چیزی به پستم نخورد تنها یک دفترچه یاداداشت با جلد سرمه ای رنگی که بهم چشمک می زد با دو دلی برداشتم و روی تخت نشستم ظاهرا خاطرات روزانه فرنود ! !
دوباره کتاب و بستم که عکسی از لابه لاش روی زمین افتاد عکس همون دختر بچه ای که تو قاب بود...همون دختر بچه ای که شباهت عجیبی به فردین داشت...! !
عکس و برگروندم تنها یک تاریخ به اضافه یک اسم : فرنوش ! !
با بلند شدن صدای قدمهای فرنود سریع دفترچه رو روی قفسه گذاشتم و از اتاق خارج شدم فرنود در حالی که به سمت آشپزخونه می رفت برای لحظه ای ایستاد و تیزبینانه نگاهم کرد بی توجه بهش وارد آشپزخونه شدم و مشغول چیدن میز شدم فرنود اما به خودن شیر اکتفا کرد و دوباره خودش و روی کاناپه مقابل تلوزیون ول داد تا حدی خودم و مقصر می دونستم راضی به شکستن پاش نبودم ...راضی به شکستن پای شوهرم...کسی که در بدترین شرایط هم دستش بلند نشد ! !
#ادامه_دارد ...
  • 00:00 :.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی