:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 38

دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

#پارت_38

جوابم رو نداد منم گوشو گذاشتم تو کیفم و بلند شدم رفتم آشپزخونه پیشه لیلا خانم

آرمیا زنگ زد به مامان و بابا و انگار یکی از همکارای بابا تصادف کرده و رفته بودن پیشش تو بیمارستان و نمیتونن شام بیان اینجا
آرزو از پله ها اومد پائین

-دیانا

-بله

-آرمیا میگه کارت داره

میخواستم نرم ولی دیدم لیلا خانم داره نگام میکنه پس بلند شدم و رفتم بالا

در اتاقشو زدم و با بفرمائیدش رفتم داخل ،
رو تخت نشسته بود

-کاری داشتی؟

-بیا بشین

رفتم با فاصله ازش رو تخت نشستم

-بگو

-ببین دیانا من نمیخوام از دستم ناراحت باشی من به پدر نگفتم که عقدو جلو بنداره ،
دیانا منم دوست دارم به همون اندازه که آرتین داره

-تو نمیخوای من از دستت ناراحت باشم؟
مسخرس من خیلی وقت ازت بیزارررممم
بعدشم شما خودتو با آرتین مقایسه نکن ،
کسی که یکی رو دوست داره هیچ وقت باعث ناراحتیش نمیشه!

دست خودم نبود اشکام سرازیر شد دلم آغوش آرتین رو میخواست نجواهای عاشقونش رو
چشم تو چشم آرمیا شدم ،
ناگهان فکری کردم و به سرعت به زبون آوردمش:تو واقعا منو دوست داری؟
اگه اینطوره بگو منو نمیخوای ، بگو نمیخوای با من ازدواج کنی تا تموم بشه این بازی خواهش میکنم فقط تو میتونی اینکارو انجام بدی

یکم بهم خیره شد و بعد به حرف اومد...

-من نمیتونم چرا باید اینکارو بکنم چرا باید اجازه بدم ماله یکی دیگه بشی؟

-پس یعنی میخوای به زور بدستم بیاری؟

پرتم کرد رو تخت و گفت:اگه ماله من بشی دیگه نمیزارم بری حتی اگه خودتم بخوای نمیتونی که بری

با تعجب داشتم نگاش میکردم این داره چی میگه؟نه امکان نداره

-ولم کن آرمیا

سرشو آورد جلو و بوسه ی خیلی ریزی به لبم زد
از روم بلند شد و دکمه های پیرهنش رو باز کرد
دیگه داشت گریم میگرفت!
هر چقدر تقلا میکردم ولم کنه ولی انگار نه انگار
دستامو سفت گرفته بود

اشکام یکی یکی میریخت

-چیه برای چی داری گریه میکنی؟من که کاری نکردم ،
این اتفاق باید چند روز دیگه بیوفته حالا امشب میوفته مشکلی نیست

با تنفر تمام رو کردم بهش و گفتم:ازت بدممممم میاااد آشغااال عوضی بــزااار بـــرررممم

سرشو آورد جلو و به طرفه گردنم خم کرد و زیر گوشم گفت:نچ نمیشه بری تو ماله منی
با دستش جلو دهنم رو گرفت

-داد نزن کوچولو


دستاشو قاب صورتم کرد و سرشو آورد جلو میخواست لباشو رو لبام بزاره که سرمو کج کردم و نذاشتم

با دستاش صورتم رو سفت گرفت و به طرفه خودش نگهداشت و لباشو محکم به لبام چسپوند
هرچقدر تقلا کردم ولم نکرد
لباشو رو لبام تکون میداد و این باعث میشد بدم بیاد

یاد اولین بوسه آرتین افتادم چقدر لذت بخش بود چقدر اون بوسه رو دوست داشتم

#فلش_بک

-میخواستم بگم دو ماه زندگی ندارم چون تو پیشم نیستی

داشتم همینطوری نگاش میکردم واقعا اونم عاشقم شده باورم نمیشد

داشتم همینطوری فکر میکردم که با یکی از دستاش پشتمو گرفت و به سمت خودش کشید و لباشو گذاشت رو لبام نمیبوسید فقط لباشو رو لبام گذاشته بود و کم کم حرکت میداد و بوسه های ریز ریزی میزد

دوست داشتم باهاش همراهی کنم اولین بوسه عاشقونم اونم تو کوچه

دستامو گذاشتم پشت گردنش و همراهیش کردم...
  • 00:00 :.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی