انتقام یک بوسه 38
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ
#قسمت38
گوشی و قطع کرد و با صدای بلندی گفت : کسی با من تماس گرفته بود ؟
دست به سینه ایستادم و گفتم : با تو نه با خونه ! !
فرنود : مطمئنا با تو کار نداشتن ؟
-ظاهرا زدم تو برجکشون نه ؟
با غیض نگاهم کرد و گفت : صبر کن تا برگردم ! !
-چشم قربااان ! !
با شتاب از خونه خارج شد در و پشت سرش بستم و تکیه ام و به در دادم و پلکهام و روی هم گذاشتم و زیر لب زمزمه کردم : این از اولیش باش تا به بعدی هاشم برسیم ! !
نگاهی به ساعت انداختم غروب بود دقیقا از لحظه ای که پام و تو خونه فرنود گذاشته بودم تک تک نمازام قضا شده بود ! !
باید دستی دوباره ای به سر و روی این خونه می کشیدم قبل از همه جارو کشیدم و بعد گردگیری چند قاب عکسی که پدر با سلیقه خودش برام خریده بود و به دیوار قاب کردم میز عسلی پایه بلندی و کنار سالن قرار دادم و پارچه ساتن یاسی که با رنگ پرده ها و دیوار ست بود و روش انداختم و قران و شمعهای ریز و درشتم و روش تزئین کردم ! !
خودم و مشغول تی ی کردم اشتهایی به شام هم نداشتم ساعت از نیمه شب هم گذشته بود ولی خبری از فرنود نبود پوفی کشیدم و راهی اتاقم شدم و روی تخت نشستم نگاهی به قاب عکسهایی که روی میز عسلی پایه بلندی بودند انداختم : یک عکس تک نفره از فرنود و یک عکس دسته جمعی از خانواده اش ! !
مرد نسبتا مسنی درست به مانند تورج کنار مبل سلطنتی ایستاده بود و پسر جونی که حدس می زدم تورج خان باشه کنارش ایستاده بود و سه بچه قد و نیم قد دو پسرکه حدس می زدم فردین و فرنود بودند و میونشون دختری درست به مانند فردین نشسته بود زنی نسبتا کوتاه قد و با ابهتی هم با یک دست کت و دامن طرف دیگه مبل ایستاده بود آدم و یاد فیلمهای زمان شاه و خانواده های سلطنتی می انداخت ! !
ولی تا جایی که می دونستم خواهری نداشتند ...تورج خان هم بارها اعلام کرده بود از دار دنیا تنها یک برادر ...تنها فرنود و داره و بس ! !
با صدای باز و بسته شدن در حدس می زدم فرنود برگشته باشه با یک خیز بلند شدم و راهی سالن شدم خودش و روی مبل تک نفره ای ول داد و گفت : تو چه غلطی کردی ؟ ؟
-ازم سوال کرد جوابشو دادم ! !
به سمتم خیز برداشت و یقه ام و گرفت و گفت : تو باعثشی تو باعث شدی شیدا رو از دست بدم !
پوزخندی زدم و گفتم : واسه امثال تو مهمه تا باشه از این شیداها ! !
تکونی بهم داد و گفت :حرف دهنت و بهم دختره...نفس نفس می زد ! !
خودم و ازش جدا کردم و راهی اتاقم شدم یک خیز به سمتم برداشت و به طرف خودش برگردوند و گفت : کجا به سلامتی ؟ خراب کردی که بری ؟ خانوادگی عادت دارید ؟
دهانش بوی گند مشروب می داد صورتش و به سمتی برگردوندم و گفتم : تازاه اولیشه ریشه همشون و از جا می کنم ! !
سلم یه با یه پست اومدَم شرمنده امروز مثل کُزت مجبور شُدم کار کُنم ! !
*** فقط یه نکته ای بگم از این کشمکش برای روابطشون هم نگران نباشید خاتمه پیدا می کنه به هر حال فرنود و درک کنید دیگه
همین طور یغما رو ولی خوب من خودَم از کش دادَن خوشَم نمی یاد از طَرفی قرار نیست تا انتهای داستانه اینا باهم کشمکش داشته باشند خصوصا در این مورد !
پس منتظر بمونید به زودی !
* **
دسته ای از موهام و تو چنگش گرفت و گفت :اول از همه خودم ریشه کنت می کنم ! !
روی دست بلندم کرد و گفت : امشب دیگه گریزی نداری اشکاتو می بینم ! !
دست و پا می زدم و مشتهای گره کرده ام و نثار سینه ستبرش می کردم ولی محکم تر از ایم حرفها بود با شتاب پرتم کرد روی تخت و شروع کرد دکمه های پیراهنش و باز کردن انگار دلش یک کشیده آبدار و جانانه می خواست کشیده دیشب کارساز نبود ولی مطمئنا این بار متقابلا کشیده آبداری خرجم می کنه مخصوصا با کاری که امروز کردم ! !
روم نیم خیز شد با انزجار به سمتی هلش دادم و داد زدم : دست از سرم بردار حیووون ! !