انتقام یک بوسه 30
يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ
#قسمت_30
یحیی : شاکیم چرا ؟ چرا جورش و باید خواهرم بکشه ؟
-جور خودت...جور خودت طناب دار بود ...جور خواهرت یه ازدواج نا خواسته ...جور خواهرت و بذار به عهده خودش...خواهر برادری این حرفا رو بر نمی داره...منت بر نمی داره... اینو می گم فکر نکنی منت می ذارم اگه شاکی بودم اگه منت می ذاشتم حق داشتم ولی خوب نه شاکیم ازت نه منت می ذارم...برادرمی به جون می خرم ! !
بلند شدم و بی هیچ حرفی اتاقش و ترک کردم و لحظاتی بعد صدای الله اکبرش نشون از قامت بستنش بود وضو گرفتم و یک راست راهی اتاقم شدم آباژورم هنوز روشن بود خاموشش کردم و قامت بستم ! !
بعد از نماز و صبحانه پدر طبق معمول راهی گل فروشی شد و مادر مشغول کارهای خونه و برام جالب بود این چند روز بر خلاف گذشته اجازه نمی داد دست به سیاه و سفید بزنم ؟ تنها حسن این ازدواج آزادی یحیی نبود بلکه عزیزتر شدنمم بود هر چند همیشه حس می کردم مادر به یحیی بیشتر توجه می کرد تا من ولی خوب اهل حسادت و این حرفها نبودم پدر اون قسمت از توجهی که مادر ازم دریغ می کرد بود وبا محبت بی دریغش بهم برمی گردوند ! ! !
با تورج خان تماس گرفتم و آدرس خونه فرنود و ازش گرفتم و بهم گفت وسیله های فرنود و دیروز با کامیون برده خونه اش و من با آرامش کامل می تونم وسایلم و بچینم! !
با شیفته راهی شدم دلم می خواست چیدمان خونه سلیقه خودم باشه این حداقلش بود ! !
مقابل مجتمعی ایستادم و روبه شیفته گفتم : ظاهرا همینه ! !
شیفته نگاهی به ورقه ای که داخل دستم مچاله کرده بودم انداخت و گفت : بهتره بریم ! !
زنگ واحدش و چند بار پیاپی فشار دادم شیفته نگاهی به ساعتش انداخت و با خنده گفت :ساعت 9 احتمالا خواب تشریف دارن ..نگفته بودی شوهر تنبلی داری ! !
-منم اگه حساب دار برادرم بودم تا لنگ ظهر می خوابیدم !
شیفته : حواست هست امروز پنج شنبه است ؟
لبمو گزیدم و گفتم : جدی می گی ؟
در همون لحظه باز شد و فرنود با قامت بلندش با یک تیشرت سبز و بادگیر طوسی در حالی که گوشه چشمش و می مالید مقابلمون ظاهر شد با شیفته سلامی دادیم وزیر لب جوابمون و داد نگاهی به داخل خونه انداختم و گفتم : اومدم وسیله هام و بچینم !
با اخم کنار ایستاد و اول من و به دنبالم شیفته وارد شد خواستیم کفشامون در آریم که با صدای گرفته ای گفت : لازم نیست ! !
هر دو از سر کنجکاوی نگاهمون و داخل خونه چرخوندیم آپارتمانی که حدس می زدم 300 متری باشه یک سالن بزرگ و مستطیل مانند با رنگ آمیزی یاسی و پردهای یاسی رنگ و یک آشپزخونه نقلی با رنگ آمیزی کرم قهوه ای و دو اتاقی که فقط یکیش در میدون دیدم بود و رنگ آمیزی گلبهی ابروهامو بالادادم سلیقه اش هم بد نبود !
مشکل فقط جهزیه ام بود که به طرز شلخته ای داخل سالن و اتاق گلبهی رنگ پخش و پلا بود شیفته کنار گوشم گفت : بدبخت شب و میون اینا به صبح رسونده تازه صبح خروس خون عینهو عجل معلق بالای سرش سبز شدیم ! !
ریز خندیدم و گفتم :خروس خون کجا بود یه نگاهی به ساعتت بندازی بد نیست ! !
شیفته نگاهی به فرنود که تکیه اش و به اوپن داده بود و با چشمهای غضبناکی براندازمون می کرد کرد و گفت : یغما این شوهرت خیلی بد نگاه می کنه بلا ملایی سرمون نیاره ! !
سقلمه ای نثارش کردم و روبه فرنود گفتم : نمی خوای کمکمون کنی ؟
فرنود : نمی شد یکی دو ساعت چیدمان و عقب بندازید ؟
کیفم و روی مبل راحتی که وسط سالن بود گذاشتم و گفتم : اگه خوابتون نیمه کاره مونده تشریف ببرید ما خودمون دوتایی از پسش بر می یام !!
ابروشو بالا داد و گفت : بعید می دونم ؟
دستامو به کمر گذاشتم و گفتم : تشریف ببرید تا بی غیرتی خودتون و زور بازوی ما ثابت بشه ! !
فکش به شدت منقبض شد قدمی جلو اومد و همزمان شیفته قدمی عقب رفت و من همونطور دست به کمر وسط سالن ایستاده بودم نفسش و پر صدا بیرون داد و گفت : از کجا شروع می کنی ؟
چرخی داخل سالن زدم و گفتم :اول یه جارو می کشم ! !
جارو رو به دست شیفته دادم و خودم با کمک فرنود شروع کردم به جدا کردن وسیله ها بعد از جارو کشیدن شیفته سه تایی تخت دو نفره ای که پدر به سلیقه خودش خریده بود و داخل اتاق گلبهی رنگ بردیم شیفته نفس زنان کناری ایستاد وآروم گفت : زدی چشمشم کور کردی که !
دستم و به دیوار تکیه دادم و گفتم : که چی ؟
شیفته اشاره ای به سالن کرد و گفت : ببین تو را خدا زدی همه چی و ریختی وسط...یغما می گم بیا بذاریمش و در ریم !