:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 26

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

پارت_26

-دیانا!!!

عه،این که آرتینه،
چرا به شمارش نگاه نکردم

-الو؟

-جانم؟

-چیشده؟

-هیچی،چیزی نشده که

-مزاحمی داری؟

-نه مزاحمی چیه،
فقط امروز چند بار زنگ زد

-شمارشو بفرست

-ولی

-ولی نداره،شمارشو بفرست
در ضمن زنگ زدم بگم ساعت هشت یادت نره

-باشه

-مواظب باش،خدافظ

-خدافظ

-وای آرتین بود؟

-آره،میگه شماره اون ناشناس رو براش بفرستم

-خب بفرست

رفتم تو تماسا و شماره رو برای آرتین سند کردم،
میخواستم گوشی رو بزارم تو کیفم که زنگ خورد،
دیدم مامانه
جواب دادم:بله؟

-کجایی؟

-بیرون

-کجا؟

-باشیدا اومدم بیرون

-شب زود بیا خونه پدرت کارت داره...

-شب زود بیا خونه پدرت کارت داره

اه باز معلوم نیس چیکار داره

-باشه،خدافظ

منتظرش نموندم و گوشی رو قطع کردم

بعداز ده دقیقه رسیدیم نگین،
جای همیشگی من و شیدا و مهتاب
البته مهتاب که زیاد بیرون نمیاد مثلا میخواد درس بخونه،جونه خودش

وارد کافه شدیم رفتیم جای همیشگی نشستیم،
گارسون مارو میشناخت

-سلام خانوما حالتون چطوره؟

-سلام،ممنون

-همون همیشگی رو بیارم؟

-بله

گارسون نوشت و رفت،من که اصلا حال حرف زدن نداشتم،
همش فکرم سمت آرتین بود،
یعنی چی شده؟!

-کجایی دختر؟

-چیه

-وای دیانا از وقتی با آرتینی اینطوری شدیا،
همش میری تو فکر،
به یه جا خیره میشی،
کلا حواست نیست

-از وقتی با آرتینم؟؟
آره شیدا؟!
یا از وقتی که سر و کله اون آرمیا پیدا شده،
من که مشکلی نداشتم،
داشتم زندگیمو میکردم که اون آرمیا گند زد به همه چیز...
  • 00:00 :.

نظرات  (۱)

  • پریسا سادات ..
  • عالی:)
    پاسخ:
    سپاس :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی