:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

انتقام یک بوسه 24

دوشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ

قسمت 24

کناری نگه داشت و به سمتم برگشت خونسرد نگاهش کردم و گفتم : اتفاقی افتاده ؟ چرا حرکت نمی کنی ؟
نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم : کلی هم دیر کردی ! !
پوفی کشید و گفت : بذار از الان سنگامون و با هم وا بکنیم ! !
نفسم و پر صدا بیرون دادم و گفتم : بفرمایید ؟ ؟
فرنود : چطوری بگم تا بفهمی من ...من نمی خوام ازدواج کنم ! !
تکیه ام و به پشتی صندلی دادم و گفتم : اگه نمی خواستی اینجا نبودی ! !
فرنود : اینجام چون برادرم خواسته ! !
-منم همینطور فکر نکن خبریه منم فقط به خاطر برادرم ..به خاطر برادرت اینجام ! !
فرنود : برادرت قتل کرده باید پاش بایسته تو چرا دخالت می کنی ؟
-برادرم جزئی از وجود پدر و مادرمه ...پدر و مادرم تمام زندگی منن ! !
چطور می تونم تو این ماجرا دخالت نداشته باشم ؟ ؟
فرنود : تو هیچی از من نمی دونی ...به خدا برسی خونم فراری می شی ! !
-داداشت یه چیزی تو من دیده که حاظر شده به خاطرش از اجرای حکم منصرف بشه ! !
فرنود : با من ازدواج کنی روزگارتو سیاه می کنم ! !
خنده ام گرفته بود : روزگار زنتو ؟
با غیض گفت : زن شناسنامه ای ! !
-به هر حال تو پابند یک زندگی می شی ! !
پوزخندی زد و گفت : تو هنوز من و نشناختی ...من حاظر نیستم از زندگی گذشته ام دست بکشم حتی از دوستام ! !
-اتفاقا برادرت همه چیز و برام گفته لازم نیست طومار افتخاراتت و برام بگی ! !
عصبی نگاهش و ازم گرفت و دوباره مشغول رانندگی شد مثل یک پسر کوچولوی لجباز و یکدنده بود حیف که از خودش جیب نداشت وگرنه می تونست تا حدی سرکش هم باشه ! !
نمی دونم چرا با این وجود که می دونستم بی بند و باره ولی باز ازش بیزار نبودم فقط وجدانم به خاطر هیربد کمی لنگ می زد ...شاید غیر منطقی به نظر بیاد ولی تا حدی می شد گفت ازش خوشم می یومد همون ویژگی هایی که مدتها می گشتم تا در هیربد پیداش کنم ولی حالا ...! !
غیر منطقی بود ولی گستاخی و لجاجتش و دوست داشتم...به نظرم این ویژگی هاش دوست داشتینش می کرد البته اگه می شد رابطه های آنچنانیش و فاکتور گرفت ! !
قدم زنان به سمت جواهر فروشی رفتیم دوشا دوشم قدم برمی داشت با اینکه نسبتا می شد گفت قد بلند بودم ولی در کنارش به چشم نمی یومدم ...البته اندامش هم متناسب بود شاید ورزشکار بود ! !
کلافه تکیه اش و به پیشخون داد و ولی من مدام نظرشو می پرسیدم ولی به خودش زحمت حرف زدن نمی داد فقط با تکونهای سرش جواب می داد و من خونسرد از پیشنهادش استقبال می کردم نهایتا خرید حلقه تموم شد دستی روی پیشونیش کشید و گفت : هر خریدی داری الان بکن من حوصله ندارم هر روز هلک هلک دور شهر بیفتم ! !
پس بی حوصلگی و تنبلی رو هم باید به شناسنامه ای که براش ساخته بودم اضافه می کردم ...پسری قد بلند و نسبتا زیبا البته در نظر من ...چشمهای آبی رنگی که بیش از حد جلب توجه می کرد ...پیشانی کوتاهش درست بر عکس من...بینیش نه کوچک بود و نه بزرگ شاید بشه گفت متناسب بود...لبهای باریکش با اجزای صورتش روی هم رفته ترکیب بندی خوبی داشتند ! !
از چهره اش که بگذریم اخلاقش به نسبت تند...بی اندازه یکدنده...به شدت خودشیفته...تا حدودی بد اخلاق...شاید بی حوصله....به گفته برادرش به اندازه موهای سرش دوست دختر داشت و رابطه های آنچنانی و بدتر از اون هیچ تلاشی برای پنهانش نداشت ...شاید روراستی اش یک ویژگی مثبت تلقی می شد ! ! !
ولی الان با رابطه های آنچنانی مشکلی نداشتم ولی خوب بعد از ازدواج می تونستم ؟ واقعا می تونستم کسی که حداقلش اسمم به عنوان همسر داخل شناسنامه اشه بهم خیانت کنه رو تحمل کنم و دم نزنم ؟ ؟
نه مطمئنا غیر قابل هضم بود اون هم من ؟ من که اینقدر خسیسم...خسیسم نسبت به دوست داشتنی هام..حتی به هیربد هم خسیس بودم هیربدی که هنوز نامزدش بودم...هیربدی که علاقه خاصی نسبت بهش نداشتم...باز فکر هیربد ...نه نباید بیش از این به هیربد فکر می کردم ! !
فکر به هیربد هم خیانت محسوب می شد من اهل خیانت نبودم ! !
جلوتر ازش حرکت کردم و گفتم : فکر نکنم تو خرید بعدی به شما نیازی باشه بدن حضور شما هم می شه مگه این که کسی زورتون کنه ! !
مقابلم و سد کرد و گفت : کسی نمی تونه من و زور کنه این و می فهمی یا یه جور دیگه بهت بفهمونم ! !
زیر چشمی نگاهش کردم و گفتم : به ما نمی خوری آخه

  • 00:00 :.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی