عشق بی پایان 21
جمعه, ۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ
پارت_21
-چیشده خواهری؟!
-هیچی شیدا بریم
دستمو کشید:کجا صبر کن
-چیه؟
-بگو چیشده
-هیچی همون اتفاقات همیشگی دیگه
-مطمئنی؟
خب دلم نمیخواست به بهترین دوستم دروغ بگم پس همه چیرو بهش گفتم،بعد از حرفام شیدا متفکر بهم نگاه کرد
-خب پس با آرمیا میری بیرون؟
-چاره دیگه ایی ندارم
-دیا غصه نخور
-شیدااااا
-چیه بابا دیای خودمی دیگه
خندیدم
-تو هم شی خودمی دیگه
یه چش غره بهم رفت که من جای اون ترسیدم چشاش کج بشه،والا
-بریم سر کلاس
-بریم
داشتیم از راهرو رد میشدیم که صدای مهتابو شنیدم
برگشتیم سمتش عینه خنگا داشت میدوید سمتون
نفس زنان رسید پیشمون
-وای مردم
-مجبوری بدویی؟؟
-میخواستم بهتون برسم
عه شیدا تو کی رسیدی؟شیراز خوش گذشت؟
-دیشب،اره جات خالی
مهتاب یه لبخند گنده زد که ردیف دندوناش مشخص شد
-سوغاتی آوردی؟؟
-آره،واسه تو مخصوصه
سه تایی زدیم زیر خنده
-بریم سرکلاس،الان استاد نظری میاد گیر میده
حرفشو تایید کردیم و به سمت کلاس رفتیم
-چیشده خواهری؟!
-هیچی شیدا بریم
دستمو کشید:کجا صبر کن
-چیه؟
-بگو چیشده
-هیچی همون اتفاقات همیشگی دیگه
-مطمئنی؟
خب دلم نمیخواست به بهترین دوستم دروغ بگم پس همه چیرو بهش گفتم،بعد از حرفام شیدا متفکر بهم نگاه کرد
-خب پس با آرمیا میری بیرون؟
-چاره دیگه ایی ندارم
-دیا غصه نخور
-شیدااااا
-چیه بابا دیای خودمی دیگه
خندیدم
-تو هم شی خودمی دیگه
یه چش غره بهم رفت که من جای اون ترسیدم چشاش کج بشه،والا
-بریم سر کلاس
-بریم
داشتیم از راهرو رد میشدیم که صدای مهتابو شنیدم
برگشتیم سمتش عینه خنگا داشت میدوید سمتون
نفس زنان رسید پیشمون
-وای مردم
-مجبوری بدویی؟؟
-میخواستم بهتون برسم
عه شیدا تو کی رسیدی؟شیراز خوش گذشت؟
-دیشب،اره جات خالی
مهتاب یه لبخند گنده زد که ردیف دندوناش مشخص شد
-سوغاتی آوردی؟؟
-آره،واسه تو مخصوصه
سه تایی زدیم زیر خنده
-بریم سرکلاس،الان استاد نظری میاد گیر میده
حرفشو تایید کردیم و به سمت کلاس رفتیم
حدودا یک ساعتی میشداستاد داشت درس میداد ولی من حواسم نبود
فکرم سمت آرتین بود،یعنی الان چیکار میکنه؟؟
با تکون خوردن دستم از فکر دراومدم که شیدا رو دیدم
-کجایی یه ساعته دارم صدات میکنم
به کلاس نگاه کردم چرا کسی نبود؟
وای اینقدر تو فکر بودم نفهمیدم کی کلاس تموم شد
-دیانا
-هان
-حواست کجاست؟
-همینجا
-پاشو دیگه ساعت12شد
بلند شدم و همراه شیدا رفتیم بیرون
-مهتاب کو؟!
-کار داشت زودتر رفت،شماهم که تو هپروت بودی
-خب حالا
صدای گوشیم بلند شد
(آرمیا)
-چرا جواب نمیدی؟کیه؟
-آرمیا
-خب ببین چی میگه
جواب دادم
-بله؟
-سلام،کجایی
-دانشگاه
-من جلوی در منتظرم،زود بیا
اینو گفت و قطع کرد،نذاشت حرف بزنم
-چی گفت؟
-میگه جلوی در منتظره
-اهان
با شیدا تا جلوی در رفتم
اونور خیابون ماشین آرمیا رو دیدم از شیدا خدافظی کردم و رفتم انور خیابون...
فکرم سمت آرتین بود،یعنی الان چیکار میکنه؟؟
با تکون خوردن دستم از فکر دراومدم که شیدا رو دیدم
-کجایی یه ساعته دارم صدات میکنم
به کلاس نگاه کردم چرا کسی نبود؟
وای اینقدر تو فکر بودم نفهمیدم کی کلاس تموم شد
-دیانا
-هان
-حواست کجاست؟
-همینجا
-پاشو دیگه ساعت12شد
بلند شدم و همراه شیدا رفتیم بیرون
-مهتاب کو؟!
-کار داشت زودتر رفت،شماهم که تو هپروت بودی
-خب حالا
صدای گوشیم بلند شد
(آرمیا)
-چرا جواب نمیدی؟کیه؟
-آرمیا
-خب ببین چی میگه
جواب دادم
-بله؟
-سلام،کجایی
-دانشگاه
-من جلوی در منتظرم،زود بیا
اینو گفت و قطع کرد،نذاشت حرف بزنم
-چی گفت؟
-میگه جلوی در منتظره
-اهان
با شیدا تا جلوی در رفتم
اونور خیابون ماشین آرمیا رو دیدم از شیدا خدافظی کردم و رفتم انور خیابون...