:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 19

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

#پارت_19


یه دفعه گوشیم زنگ خورد

آرتین بود،برداشتم و دکمه اتصالو زدم


-الو؟


-سلام


-سلام


-خوبی‌؟ساعت چند دانشگاه تموم میشه؟


-12،چطور؟


-میام دنبالت بریم بیرون


-‌ولی آرتین بهت که گفتم نمیتونم


-چرا؟؟خیلی دوست داری با اون بری بیرون؟؟آره‌؟؟


جوابی ندادم،یعنی جوابی نداشتم که بدم واقعا دوست داشتم که باهاش برم؟یا...


-باتوام!!!


-چیه آرتین‌؟


هیچی نگفت،سکوت کرده بود

من تا به حال اینجوری باهاش حرف نزده بودم


باتردید اسمشو صدا زدم:آرتین؟


-چیه؟


یخ کردم

چرا اینطوری گفت؟

بغض کردم 

چرا اینطوری میکنه آخه


با صدای که از بغض میلرزید گفتم:هیچی،خدافظ


نذاشتم اشکام جاری بشن،دیگه بسه


گوشیمو خاموش کردم و به سمت دانشگاه رفتم


حدودا پنج دقیقه بعد رسیدم ماشینو پارک کردم و رفتم داخل حیاط دانشگاه وای چقدر شلوغه همینطوری داشتم از بین جمعیت عبور میکردم که صدای آشنایی به گوشم خورد...

  • 00:00 :.

نظرات  (۲)

  • خانم معلم
  • لایک
  • پریسا سادات ..
  • :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی