عشق بی پایان 19
چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ
#پارت_19
یه دفعه گوشیم زنگ خورد
آرتین بود،برداشتم و دکمه اتصالو زدم
-الو؟
-سلام
-سلام
-خوبی؟ساعت چند دانشگاه تموم میشه؟
-12،چطور؟
-میام دنبالت بریم بیرون
-ولی آرتین بهت که گفتم نمیتونم
-چرا؟؟خیلی دوست داری با اون بری بیرون؟؟آره؟؟
جوابی ندادم،یعنی جوابی نداشتم که بدم واقعا دوست داشتم که باهاش برم؟یا...
-باتوام!!!
-چیه آرتین؟
هیچی نگفت،سکوت کرده بود
من تا به حال اینجوری باهاش حرف نزده بودم
باتردید اسمشو صدا زدم:آرتین؟
-چیه؟
یخ کردم
چرا اینطوری گفت؟
بغض کردم
چرا اینطوری میکنه آخه
با صدای که از بغض میلرزید گفتم:هیچی،خدافظ
نذاشتم اشکام جاری بشن،دیگه بسه
گوشیمو خاموش کردم و به سمت دانشگاه رفتم
حدودا پنج دقیقه بعد رسیدم ماشینو پارک کردم و رفتم داخل حیاط دانشگاه وای چقدر شلوغه همینطوری داشتم از بین جمعیت عبور میکردم که صدای آشنایی به گوشم خورد...
- ۹۷/۰۷/۰۴