انتقام یک بوسه15
پدر و مادر و عمه شهلا به سمت مادرجون رفتند و ما باز مشغول شدیم این میون یحیی و ژوبین هم به لطف ترقه نارنجک حسابی خجالتمون دادند با خواسته پدر همگی راهی ساخت شد اما شهلا سینی به دست برگشت هیربد در حالی لیوان چایی و بردامی داشت گفت : لب سوزه دیگه ؟
عمه شهلا سری تکون داد ژوبین خندید و گفت : عجیب می چسبه !
شیفته زیپ کاشنش و تا انتها بالا کشید و گفت : می خوام بپرم !
ژوبین : یه جوری می گه انگار می خواد آپولو هوا کنه !
یحیی خندید و گفت : واسه شیفته با این وزنش پریدن کم تر از آپولو هوا کردن نیست !
شیفته دندون قر.چه ای کرد و با فاصله عقب رفت و و یک خیز بلند برداشت و از سر اتیش پرید ولی برای لحظه ای پاش لغزید و به عقب برگشت ژوبین به سرعت خودش و بهش رسوند و در حالی که شعله کوچیکی که دامن گیر گوشه کاپشنش شده بود و خاموش می کرد رو به من گفت : یه لیوان آب بیار مادر زودتر از من لیوان به دست برگشت پدر مقابلش نشست و گفت : جاییش نسوخته !
ژوبین در حالی که شیفته رو در آغوش گرفته بود گفت : نه موتامو با آتیش فاصله داشت !
با غیض نگاهی به یحیی کردم آثار پشیمونی به وضوح تو صورتش دیده می شد پدر کمی آب لیوان و روی دستش ریخت و ترشحشو به صورت شیفته پاشید شیفته هراسون چشم باز کرد و گفت : سوختم ؟
یحیی کنارش نشست و با لحن مهربونی گفت : مگه ما می ذاریم ؟
شیفته گریه کنان به آغوش مادر پناه برد و مادر در حالی که موهاش و نوازش می کرد روبه عمه گفت : یه لیوان دیگه آب قند بیارید !
مادرجون که هنوز در حال ذکر گفتن بود روبه پدر گفت : والا این از اولیش به خیر گذشت شب عیدی قربونی یادت نره ! !
پدر سری تکون داد و عمه شهلا با گریه گفت : امشب به دلم بد افتاده بود ! !
مادر جون غرید و گفت : شهلا شب عیدی این حرفا رو نزن تو دل بچه ها رو هم خالی نکن !
و بعد در حالی که به سمت ساخت می رفت گفت : شب عیدی دلاتون و صاف کنید ...صاف !
سبزه رو کنار هفت سین گذاشتم و گفتم : یه سین کم داریم ؟
یحیی نگاهی به سفره انداخت و گفت : نه تکمیله...سمنو...سنجد...سکه...سا عت...سماق...سرکه...اینم که از سبزه ! !
سری تکون دادم مادر قرآن و وسط سفره جا داد و گفت : بشینید تا سال تحویل نشده ! !
یحیی کنار ژوبین و من کنار شیفته که در حال ور رفتن به دست بانداژ شده اش بود نشستم و گفتم : سال داره نو می شه به قول مادر جون دلت و صاف کن ! !
جوابی نداد تکونی بهش دادم و کنار گوشش گفتم : بهبود بهت عیدی داده ؟
عیدی داده ؟
به سمتم برگشت و گفت : پیش پیش ؟
-آخه فکر کردی تو عید و تعطیلات می تونی پیداش کنی ؟
شیفته : خودش گفت با هم یه قراری بذاریم ! !
-من اینبار شریک جرمت نمی شم هیربد بفهمه چی می گه ؟
شیفته : هیربد بهانه است ! !
-حالا هیربد به درک با یحیی چی کار کنیم ؟
پدر با نگاهش ما رو به سکوت دعوت کرد و همگی گرداگرد هفت سین نشستیم و این چند دقیه باقی مونده سال و به سکوت و تکرار دعای سال تحویل گذروندیم ! !
مادر جون مشغول روبوسی با پدر و عمه شهلا و مادر و ژوبین و یحیی و دستم و دور گردن شیفته حلقه کردم و گونه های برجسته اش و بوسیدم و گفتم : صد سال به این سالها ! !
پدر قران و به سمت مادر جون گرفت مادر جون اسکناسای لای قران و به سمتون گرفت و سال جدید این چنین آغاز شد ! !
بعد از تبریکات مرسوم و خوش و بش شیفته دستم و گرفت و در حالی که کشون کشون به سمت اتاقم می برد صفحه موبایلش و نشونم داد و گفت : شریک جرمم می شی ؟
نفسم و پرصدا بیرون دادم و گفتم : نشم چی کار کنم ؟
گونه ام و محکم بوسید به سمتی هلش دادم و دون دون به سمت اتاقش رفت مقابل آینه ایستادم ...از وقتی به یاد داشتم قد نسبتا بلند...موهای فندقی رنگ و لخت ... پیشانی نسبتا کشیده ...ابروهایی کاملا ساده که تمیز شده بود ...چشم های طوسی و نه چندان درشت... بینی قلمی و لبهای باریک... گونه نداشتم ولی چال گونه داشتم ...اندامم می شد گفت نرمال بود نه درشت بودم و نه بیش از حد ظریف !
- ۹۷/۰۶/۳۰