:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

انتقام یک بوسه15

جمعه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ

پدر و مادر و عمه شهلا به سمت مادرجون رفتند و ما باز مشغول شدیم این میون یحیی و ژوبین هم به لطف ترقه نارنجک حسابی خجالتمون دادند با خواسته پدر همگی راهی ساخت شد اما شهلا سینی به دست برگشت هیربد در حالی لیوان چایی و بردامی داشت گفت : لب سوزه دیگه ؟

عمه شهلا سری تکون داد ژوبین خندید و گفت : عجیب می چسبه ! 

شیفته زیپ کاشنش و تا انتها بالا کشید و گفت : می خوام بپرم ! 

ژوبین : یه جوری می گه انگار می خواد آپولو هوا کنه ! 

یحیی خندید و گفت : واسه شیفته با این وزنش پریدن کم تر از آپولو هوا کردن نیست ! 

شیفته دندون قر.چه ای کرد و با فاصله عقب رفت و و یک خیز بلند برداشت و از سر اتیش پرید ولی برای لحظه ای پاش لغزید و به عقب برگشت ژوبین به سرعت خودش و بهش رسوند و در حالی که شعله کوچیکی که دامن گیر گوشه کاپشنش شده بود و خاموش می کرد رو به من گفت : یه لیوان آب بیار مادر زودتر از من لیوان به دست برگشت پدر مقابلش نشست و گفت : جاییش نسوخته ! 

ژوبین در حالی که شیفته رو در آغوش گرفته بود گفت : نه موتامو با آتیش فاصله داشت ! 

با غیض نگاهی به یحیی کردم آثار پشیمونی به وضوح تو صورتش دیده می شد پدر کمی آب لیوان و روی دستش ریخت و ترشحشو به صورت شیفته پاشید شیفته هراسون چشم باز کرد و گفت : سوختم ؟

یحیی کنارش نشست و با لحن مهربونی گفت : مگه ما می ذاریم ؟

شیفته گریه کنان به آغوش مادر پناه برد و مادر در حالی که موهاش و نوازش می کرد روبه عمه گفت : یه لیوان دیگه آب قند بیارید ! 

مادرجون که هنوز در حال ذکر گفتن بود روبه پدر گفت : والا این از اولیش به خیر گذشت شب عیدی قربونی یادت نره ! !

پدر سری تکون داد و عمه شهلا با گریه گفت : امشب به دلم بد افتاده بود ! !

مادر جون غرید و گفت : شهلا شب عیدی این حرفا رو نزن تو دل بچه ها رو هم خالی نکن ! 

و بعد در حالی که به سمت ساخت می رفت گفت : شب عیدی دلاتون و صاف کنید ...صاف ! 

سبزه رو کنار هفت سین گذاشتم و گفتم : یه سین کم داریم ؟

یحیی نگاهی به سفره انداخت و گفت : نه تکمیله...سمنو...سنجد...سکه...سا عت...سماق...سرکه...اینم که از سبزه ! !

سری تکون دادم مادر قرآن و وسط سفره جا داد و گفت : بشینید تا سال تحویل نشده ! !

یحیی کنار ژوبین و من کنار شیفته که در حال ور رفتن به دست بانداژ شده اش بود نشستم و گفتم : سال داره نو می شه به قول مادر جون دلت و صاف کن ! !

جوابی نداد تکونی بهش دادم و کنار گوشش گفتم : بهبود بهت عیدی داده ؟


عیدی داده ؟

به سمتم برگشت و گفت : پیش پیش ؟

-آخه فکر کردی تو عید و تعطیلات می تونی پیداش کنی ؟

شیفته : خودش گفت با هم یه قراری بذاریم ! !

-من اینبار شریک جرمت نمی شم هیربد بفهمه چی می گه ؟

شیفته : هیربد بهانه است ! !

-حالا هیربد به درک با یحیی چی کار کنیم ؟

پدر با نگاهش ما رو به سکوت دعوت کرد و همگی گرداگرد هفت سین نشستیم و این چند دقیه باقی مونده سال و به سکوت و تکرار دعای سال تحویل گذروندیم ! !

مادر جون مشغول روبوسی با پدر و عمه شهلا و مادر و ژوبین و یحیی و دستم و دور گردن شیفته حلقه کردم و گونه های برجسته اش و بوسیدم و گفتم : صد سال به این سالها ! !

پدر قران و به سمت مادر جون گرفت مادر جون اسکناسای لای قران و به سمتون گرفت و سال جدید این چنین آغاز شد ! !

بعد از تبریکات مرسوم و خوش و بش شیفته دستم و گرفت و در حالی که کشون کشون به سمت اتاقم می برد صفحه موبایلش و نشونم داد و گفت : شریک جرمم می شی ؟

نفسم و پرصدا بیرون دادم و گفتم : نشم چی کار کنم ؟

گونه ام و محکم بوسید به سمتی هلش دادم و دون دون به سمت اتاقش رفت مقابل آینه ایستادم ...از وقتی به یاد داشتم قد نسبتا بلند...موهای فندقی رنگ و لخت ... پیشانی نسبتا کشیده ...ابروهایی کاملا ساده که تمیز شده بود ...چشم های طوسی و نه چندان درشت... بینی قلمی و لبهای باریک... گونه نداشتم ولی چال گونه داشتم ...اندامم می شد گفت نرمال بود نه درشت بودم و نه بیش از حد ظریف ! 


  • 00:00 :.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی