انتقام یک بوسه11
شیفته زیر چشمی نگاهم کرد که یعنی آره جون خودت ! !
بهبود دستش و زیر چونه اش گذاشت و گفت : اگه خرید داشتید در خدمتتونم !
-نه ما برای چند سالمون خرید کردیم ممنون !
شیفته چشم غره ای حواله ام کرد و بهبود ریز خندید و رو به من گفت : من هنوز با شما آشنا نشدم ؟
نگاهی به شیفته کردم و گفتم : من یغما دشت آرای هستم دختر دایی شیفته !
بهبود : فکر می کردم خواهرید !
با شیفته نگاهی از سر تعجب بهم انداختیم که گفت : چون همیشه با هم می یومدید پاساژ عرض می کنم !
شیفته : بله وگرنه ما اصلا شباهت ظاهری نداریم ! !
-البته باعث خوش حالیه ! !
بهبود لبخندی زد و گفت : در هر صورت باعث خوش حالی منه ! !
با بلند شدن صدای موبایلم با ببخشید کوتاهی ازشون فاصله گرفتم باز همون شما ناشناس ولی با این نمی فهمم چرا دوس دارم جواب بدم !
-بله ؟
فردین : سلام نگو نشناختی ! !
-متاسفانه شناختم !
فردین : می خوام ببینمت ؟
-درگیرم شرمند اخلاق ورزشیتونم !
فردین :اما من می بینمت !
-اگه من نخوام ؟
فردین : اگه به مقابلت نگاه کنی می فهمی خواستن و نخواستنت توفیری نداره ! !
درست نقطه مقابلم نشسته بود به محض تلاقی نگاهمون دستی تکون داد پوفی کشیدم و گفتم : دنبال بازی می کنی ؟
فردین : نه کاملا اتفاقی ! !
-به هر حال اتفاق خوشایندی نبود !
بلافاصله گوشی و قطع کردم و به سمت شیفته و بهبود برگشتم بعد از نهار با بهبود و شیفته راهی شدیم بهبود به ماشینش اشاره کرد و گفت : می رسونمتون ! !
شیفته سکوت کرده بود لبام و تر کردم و گفتم : با آژانس بریم بهتره تا همین جا هم مزاحم شدیم !
بهبود : بهتون نمی یومد تعارفی باشید ؟
-تعارف نیست مصلحته ! !
سری تکون داد و گفت : اجازه بدید براتون آژانس بگیرم ! !
آژانس در بستی گرفت و کرایه آژانس و حساب کرد به محض دور شدن سقلمه ای نثار شیفته کردم و گفتم : دستی دستی داشتی بدختمون می کردی ! !
شیفته : چی کار کردم ؟
-روزه سکوت گرفتی ؟
شیفته : نمی تونستم حرفی بزنم ممکن بود ناراحت بشه ! !
-ناراحتیش و کجای دلم بذارم می دونی اگه یحیی ما رو با بهبود می دید روزگارمون و سیا می کرد !
شیفته : خودش هر غلطی دلش بخواد به حکم مرد بودنش می کنه ! !
-این و قبول دارم ولی می گی چی کار کنیم ؟
شیفته : حوصله قایم باشک بازی ندارم ! !
-هر کی خربزه می خوره باید پای لرزشم بشینه شیفته خانم ! !
شیفته : زن از ازل بدبخت آفریده شد !
-شدی یاس چرا امروز نغمه اعتراضی سر می دی ؟
خندید و گفت : دارم آینده نگری می کنم ! !
-حالا برنامتون چیه ؟
شیفته : تو که در جریان حرفامون بودی ؟
-البته اگه اون چند دقیقه رو فاکتور بگیری هرچی تو دلتون بود اون چند دقیقه ریختید بیرون نه ؟
دستی به بازوم زد و گفت : فعلا پیاده شو !
با هم راهی خونه شدیم مقابل در یحیی با دختر نسبتا کوتاه و سبزه رویی به انتظار ایستاده بودند سلامی کردم که یحیی به حرف اومد و گفت : پرنوش این خواهرم یغما اوشونم شیفته خانم دختر عمه گرامی ! !
دست پرنوش و فشردم و خواستم زنگ و فشار بدم که در باز شد و چهر نفری با تعارف وارد شدیم مادر در حالی که ازمون استقبال می کرد کشون کشون من و به سمت آشپزخونه برد و گفت : لباسم چطوره ؟
خندیدم و گفتم : قضیه رو کم کنیه من بیام شو لباس راه بندازیم ؟
مادر : جدی باش یغما دلم نمی خواد فکر کنه مادرشوهرش ازش کمتره ! !
-پس بالاخره به عنوان عروس قبولش کردید ؟
مادر : فعلا مجبورم ! حالا چطورم ؟
بوسه ای روی گونه اش کاشتم و گفتم : مثل همیشه ماه ! !
کنارم زد و زد و سینی به دست در حال خارج شدن از اشزخونه بود که گفتم : من می برم ؟
برگشت و گفت : لازم نکرده می خوای از الان جلوش گردن خم کنی ؟
-مامان ؟
مادر : من نمی ذارم عروسم از دخترم سر تر باشه !
همین طور که می رفت برگشت و گفت : هرچند که نیست ! !
- ۹۷/۰۶/۲۶