:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

انتقام یک بوسه 8

جمعه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ

سری تکون دادم و ورقه کاغذ کوچیکی و مقابلم گرفت خواستم بگیرمش که دستش و پس کشید و گفت : قول بده قاپ نزنیش ؟

ورقه رو از دستش قاپیدم ورقه کوچیکی که روش یک شماره به اسم بهبود کارخانی بود با بهت نگاهش کردم و گفتم : پا داد ؟

شیفته چشمکی زد و گفت : بگو وا داد ! !

-لابه لای ماتیک ریملا که نبود ؟

شیفته : کیفم روی میز بود اون تو جاسازی کرده بود !

دستی به موهاش کشیدم و گفتم : خدا رو شکر من و راحت کرد دیگه از هرجا دلم بخواد خرید می کنم !

شیفته : دلت می یاد دوس پسر من سود نکنه ؟ دلت می یاد پولاتو بریزی تو حلقوم یکی دیگه ؟

-زنگ بزن تا از دسترس خارج نشده !

همونطور که خارج می شد نچی کرد و گفت : اینطوری فکر می کنه منتظرش بودم !

-نه که نبودی ؟

خنده کنان از اتاق خارج شد نگاهم باز به سمت عکس هیربد افتاد برش گردوندم و خودم و روی تخت انداختم !

 

✅ فصل سوم


چند روزی بود که جواب تلفنهای هیربد و نمی دادم این جسارت هم به خرج نمی داد تا باهام روبه رو بشه سری از روی تاسف تکون دادم برای خودم... برای هیربد... برای انتخابم ! !

مادر همونطور که وارد می شد نایلونی به سمتم گرفت و گفت : ببین چطوره ؟

-باز خرید بودید ؟

مادر : شغل دومته ؟

-چی ؟

مادر : بازرسی دیگه !

با اخم به سمت آشپزخونه رفت خودم و بهش رسوندم و از پشت بغلش کردم و گفتم : مامان من مثل اسمش تا نداره !

دستام و پس زد و گفت : خودت و لوس نکن ببین مانتوم چطوره ؟

-ای به روی چشم !

می دونستم مادر روی سلیقه من حساب می کنه حتی پدر به جای مادر از من در مورد لباس پوشیدنش نظر می گیره چون معتقده منی که یک دختر جونم به نسبت مادر یا خودش که تقریبا مسن به حساب می یان خوش سلیقه ترم این اعتقاداتش و دوس دارم !

مانتوی زنانه نسبتا کوتاه مشکی رنگی چرخی به مانتو دادم مادر از مانتوی بلند بیزاره معتقده دست و پا گیره و تا حدودی خودش و با من مقایسه می کنه دلش نمی خواد از زمان خودش عقب بمونه مادر دیگه ! –مثل همیشه بی حرفه !

مادر : تعارف که نیست ؟

-آخه آدم با مادرش تعارف داره ؟

سری تکون داد و دوباره به سمت اجاق گاز برگشت مانتو رو تا زدم و گفتم : از یحیی چه خبر ؟

مادر : حرف که تو گوشش نمی ره ! !

-حالا می خواهید چی کار کنی ؟

مادر : دیروز که با والا رفته بودی خرید با هم اومدن !

با صدای جیغ مانندی گفتم : اینجا ؟

سری تکون داد و گفت : خودم خواستم ! !

-چه لزومی داشت ؟

مادر : دیدم دست بر نمی داره گفتم پسره دیگه یه موقع دیدی به خاطر یه دختر پشت پا می زنه به خانوادش نخواستم بهش فشار بیارم گفتم یکم با هم رفت و آمد و نشست برخاست داشته باشن ببینیم چی می شه !

-چه طور دختری بود ؟

مادر : بهش گفتم راضی نیستم گفت من پسرت و خوشبخت می کنم ! !

-مشکلت چیه مامانم ؟مادر در حالی که غذا رو مزه می کرد گفت : دختره 3 سال از یحیی بزرگتره !

-این روزا مد شده ! !

مادر : آره دیروز که دایی بهادرت و دیدمم همین و می گفت ! !

-پس خبر به گوش همه رسیده !

مادر : دلیلی برای پنهان کاری وجود نداره !

-حرف حق جواب نداره !

لبخندی از سر رضایت روی لبش نقش بست مثل اکثر زنای دیگه عاشق تعریف و تجید بود عاشق به به و چه چه !

نایلون و روی اوپن گذاشتم و گفتم : حالا چه شکلی بود ؟

مادر همین طور که به سمت کیفش می رفت گفت : اونی نبود که توقع داشتم عروسم باشه ! !

-قربونت برم به قول خودت علف باید به دهن بزی شیرین بیاد ! !

مادر: یه عکس از خودش بهم داده ! !

توقع داشتم مادر عکس سه در چاری با مقنعه و حجاب به دستم بده ولی به یکباره جا خوردم عکسی از دختر نسبتا سبزه و بانمکی که با تاب نیم تنه و شلوار جینی با کمربندی سگک دار سرم در حال سوت کشیدن بود !

مادر : می بینی یغما آخه حیف یحیی نیست ؟

زیر چشمی مادر و برانداز کردم می دونستم گیرش به سبزگیش بود عکس و به سمتش گرفتم و گفتم : پسرت و حیف می یاد !

مادر : دروغ چرا آره ! ! یحیی گل سرسبد پسرای فامیله ! !

-هنوز که چیزی معلوم نیست !

مادر : به امید خدا !


  • 00:00 :.

نظرات  (۲)

سلام دوست عزیز. وبلاگ خیلی خوبی دارید انشالله همیشه موفق باشد
اگه دوس داشتید به وبلاگ منم سر بزنید
آموزش کسب بیتکوین با ارزش ترین ارز دیجیتال
http://tobitcoin.blog.ir
اگه تبادل میکنید بهم بگید
ممنون از لطف شما
هم چنان منتظر قسمت بعدی 🙂👌
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی