:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 3

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

به سمت میز تحریرم رفتم


چیزی که بهم آرامش میداد طراحی بود 


از بچگی عاشق طراحی بودم ولی بخاطر حرف های مامان بابا رشته ی تجربی خوندم و دارو سازی قبول شدم 


مداد رو برداشتم تا میخواستم به سمت کاغذ ببرم صدای زنگ گوشیم بلند 


تپش قلب گرفتم

این آهنگ مخصوص آرتین بود


یه نفس عمیق کشیدم 


آروم باش دیانا 


به سمت گوشی رفتمو برداشتمش،دکمه اتصالو زدم


-الو؟


-سلام به خانوم خودم،خوبی؟


-آره،تو چطوری؟


آرتین خیلی تیز بود سریع میفهمید چمه حتی با لحن صدام


-خانومم؟


-بله؟


-ما دروغ داشتیم؟


چیزی نگفتم


-چیشده دیانا؟


-هیچی


-باشه من باور کردم بیا ببینمت


-الان؟کجا؟!!


-آره،نمیتونی؟


-میتونم


-باشه،یک ساعت دیگه شارونا کاری نداری؟


-نه


-‌مواظب باش خدافظ


-خدافظ


گوشیو قطع کردم 


چرا اینقدر استرس گرفتم اخه

مگه باره اولمه؟؟


نه ولی از وقتی نامزد کردم اینطوری شدم از اون موقع هروقت میخوام ببینمش اینطوری ام 


چ وقته فکر کردنه باید حاظر شم،شارونا یکم دوره


در کمدو باز کردم خب چی بپوشم 

میخوام  بهترین باشم آره برای آرتین میخوام بهترین باشم


یه مانتو جلو باز سفید به شکل کتی و تابشو برداشتم با شلوار یخی و شال سفید


خب مانتو شلوارمو که پوشیدم،موهامو شونه زدم 

بالا بستم یکمم کج یختم 


از آینه به چشامم خیره شدم دوستام همش میگن من خوشگلم 


چشمای درشت آبی بینی عملی که خدادادیه موهای بلند ب رنگ قهوه ایی 

با لبای قلوه ایی که با رژ خیلی زیبامیشه 

پوست صورتم خوبه  و نیاز به کرم پودر نداره


یکم ریمل زدم و با خط لب جیگری


معمولا آرایشم در همین حد بود،زیاد اهل آرایش نبودم


کیفمو برداشتم گوشی و کیف پول و گذاشتم تو کیفم


سوئیچو از رو میز برداشتم 


از اتاق بیرون رفتم...

  • 00:00 :.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی