:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

امان از دست اقایون :)

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۳ ب.ظ

مردی و پسرش برای اولین بار از دهاتشان خارج شده و به شهر می روند. در هتلی که سکونت کرده بودند، متوجه می شوند که اتاقک کوچکی دائماً حرکت کرده و به طرف بالا و پایین می رود.

بچه می پرسد بابا این چیست؟

مرد که در تمام عمرش آسانسور ندیده بود می گوید نمی دانم پسرم تا حالا چنین چیزی ندیده ام. 
در همان موقع پیرزنی به جلوی آسانسور می رود، به روی دکمه ای فشار می دهد، در باز می شود، پیرزن وارد آسانسور می شود، در پشت سرش بسته شده و اتاقک به طرف بالا حرکت می کند.

چند لحظه بعد آسانسور بطرف پایین بر می گردد، در باز می شود و دختر خوشگلی از آن بیرون میاید.

مرد که به خاطر این معجزه از تعجب دهانش باز مانده بود به پسرش می گوید: 
عبدا... زود برو ننه ات را بیار 😀😂

  • 00:00 :.

نظرات  (۹)

خخخخخخخخ

وای خدا

پاسخ:
بندا خدا خوب نمی دونست چیه تقصیری نداشت
  • نویسنده آشنا
  • 😂😂😂چه جوکی!

    پاسخ:
    اره خخخخخ

    😂😂😂😂😂😂

    فک کرده اسانسور همون لولو تبدیل به هلوعه 😂😂😂

     

    پاسخ:
    اگه می شد که عالی بود ترو می فرستادم

    برو برووو یکی باید خودتو بفرسته

     

    دیگ ب دیگ میگه روت سیاه دقیقا برا تو ساخته شده

    اَی خــِـدا😂😂😂

    پاسخ:
    خخخخخخ خیلیم خوبم من :)))))

    الان اینکه گفتی خیلی ریز به این قضیه اشاره کردی که خودم نیاز داریا 

    الان چرا عبدالله و نوشتین عبد ا...

     

    الان یعنی مثلا دست بی وضو بهش می خوره ؟

    چه دلیلی واسه این کار داشتین ؟

    پاسخ:
    من کپی کردم نمی دونم

    😂😂😂👌🏻

    پاسخ:
    :)
  • فاطمه گلسرخی
  • اول عبد الله رو باید فرستاد

    پاسخ:
    نه عبدالله جوون بود
  • ؟؟ گلسرخی
  • ببخشید منظورم بابای عبدا..بود

    پاسخ:
    اها اونم خوبه :))))
  • امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)
  • خیلی خوب بود لعنتی D:

    پاسخ:
    :))))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی