:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 37

يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

#پارت37

-برای چی آخه،
مگه چیشده؟!

-گفتم به حرفم گوش کن بعدا خودت میفهمی!!
فقط زود!

-باشه

قطع کرد!
چش بود؟!
نکنه اتفاقی افتاده و به من نگفته!!

از مبل بلند شدم که آرمیا اومد جلوم

-کجا؟

-یه کاری برام پیش اومده باید برم به لیلا خانم بگو یه وقت دیگه میام

-ولی نمیشه بری!

-چرا؟

-چون من میگم

-آرمیا اذیت نکن برو کنار میخوام برم

-کی بود زنگ زد بهت؟

-به تو چه؟ به تــ

یهو سمت چپه صورتم سوخت دستم رو گذاشتم روش ،
امکان نداشت!
اون رو من دست بلند کرد
ناباور زل زده بودم بهش ،
میشد از چشمای خودش هم تعجب رو دید!

-دیانا من نفهمیدم چیکار کردم ، ببقشید

خواست دستشو بزاره روصورتم که صورتم رو به سمت چپ بردم
آرزو رو دیدم که داشت نگاه میکرد سرش رو انداخت پائین و رفت به طرفه پله

رومبل نشستم احساس کردم گوشه ی لبم داغ شده
دستم رو گذاشتم کناره لبم و خیسی رو احساس کردم
دستم رو آوردم پائین ،
چی میدیدم خون ،
باورم نمیشد ضربه ایی که آرمیا بهم زد باعث شد لبم پاره بشه!!

نگاه آرمیا به دستم بود ،
با نفرت چشم ازش گرفتم
اومد کنارم نشست

-واقعا معذرت میخوام عصبانی شدم نفهمیدم چیکار کردم

-اونوقت میشه بپرسم دلیل عصبانیت شما چی بود؟

-یعنی تو نمیدونی؟!
زن من چرا باید جلوی من با پسر غریبه حرف بزنه؟؟؟

-زنت؟کدوم زنت؟!

چشماشو محکم بست
از رو مبل بلند شد و رفت سمت پله ها:بمون مامان میاد میبینه نیستی ناراحت میشه!

اینو گفت و از پله ها بالا رفت

دسمال کاغذی رو برداشتم و گوشه ی لبم رو پاک کردم

صدای پیام گوشیم اومد نگاهی کردم

آرتین:کجایی؟رسیدی؟

جوابشو دادم:نه نشد که برم

جوابی نداد که گوشیم زنگ خورد ، خودش بود میخواستم جواب بدم که در سالن صدا خورد و لیلا خانم اومد داخل

صداشو کم کردم و گذاشتم داخل کیفم رفتم جلو

-سلام لیلا خانم

-سلام دخترم خوبی خوب شد اومدی
پس آرمیا کو؟

-اتاقشه

-پس تو چرا اینجایی؟

به صورت لیلا خانم که شیطنت ازش میبارید نگاه کردم

-من خب مت منتظر شما موندم تا بیاین

-سلام مامان

-سلام پسرم بیا یه زنگ بزن به گلاره جون و آقا رامین بگو شام بیان اینجا

-نه ممنون منم باید برم خونه

-چرا قشنگم؟

جوابی ندادم ،
چی میگفتم خب!

لیلا خانم رفت تو آشپزخونه منم رفتم رو مبل نشستم اه ای کاش نمیومدم اصلا

-دیانا ، لبت درد نمیکنه؟؟

جوابشو ندادم اصلا دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم

-پاشو بریم اتاق
دیانا باتوام!

-من باتو جایی نمیام

چیزی نگفت و همینطوری نشست
گوشیم رو برداشتم سه تماس بی پاسخ و یک پیام از آرتین

-یا زنگ میزنی میگی چیشده یا همین الان بلند میشم میام اونجا

وای نه نباید بزارم بیاد ،
اون کاری رو که بگه اونجام میده
بهش پیام دادم:الان نمیتونم زنگ بزنم بعدا بهت میگم چیشده!
  • 00:00 :.

نظرات  (۱)

سلام واقعا لذب بردم
به منم سر بزن آریابد

http://kaveh-accordion.blogfa.com
پاسخ:
چشم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی