عشق بی پایان 36
شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ
#پارت_36
سریع رفتم تو اتاق ،
وسیله هام رو برداشتم و گذاشتم تو کمد و رفتم بیرون
آرتین به ماشین تکیه داده بود
تند رفتم سمتش و به دستام نگاه کرد و گفت:پس وسیله هات کو؟!
-من امروز نمیتونم باهات بیام فردا بریم بهتره!
-چرا نمیتونی امروز بیای؟
مگه چیشده؟
-داشتم میومدم تلفن خونه زنگ خورد به شماره هم نگاه نکردم همینطوری جواب دادم مامان آرمیا بود گفت که امشب برم خونشون تـ
-اهان پس بخاطر اینه که نمیخوای بیای!
-نه گفت برم اگه نرم خیلی بد میشه
-اونوقت به چه دلیل بد میشه؟
-وای آرتین چه سوالایی میپرسی
اگه میگفتم نمیتونم بیام خب بد میشه
-باشه نظر خودته
در ماشینو باز کرد که سوار بشه دستشو گرفتم ،
برگشت سمتم
-آرتین من ، من نمیخوام از دستم ناراحت بشی خب ببین فردا میریم
تازه این پیشنهاد خودم بود ممکن نیست بزنم زیرش!!!
-اگه توهم بخوای بزنی زیرش مجبورت میکردم باهام بیای
چون تو ماله منی !
لبخندی رو لبام نشست از توصیفه اینکه من ماله آرتینم!
-لبخند میزنی کوچولو
-کوچولو خودتی
-من که پنج سال از شما بزرگترم بعد کوچولوام؟
-حالا هرچی!
دستاشو آورد جلو و لپم رو کشید
-من دیگه میرم توهم رفتی اونجا حواست باشه
-باشه
سوار ماشین شد
-خدافظ کوچولو
-کوچولو خودتی خدافظ
اینو گفتم و دویدم سمت خونمون ،
رفتم اتاقم و به سروضعم تو آیینه نگاه کردم خب همه چی خوب بود ،
نگام به انگشتر سمت چپم افتاد ، سریع درش آوردم و انداختم تو جعبه ،
سوئیچ ماشینم رو برداشتم و رفتم..
" دیــانــا نــمــیدونـــســت بــا ایــن رفــتنــش دیــگــه دیــانــــاے ســابــق نـــمیشــه
و ای ڪاش بـه حرف آرتــیـن گــوش میــداد و بــاهــاش میـــرفــت!! "
سریع رفتم تو اتاق ،
وسیله هام رو برداشتم و گذاشتم تو کمد و رفتم بیرون
آرتین به ماشین تکیه داده بود
تند رفتم سمتش و به دستام نگاه کرد و گفت:پس وسیله هات کو؟!
-من امروز نمیتونم باهات بیام فردا بریم بهتره!
-چرا نمیتونی امروز بیای؟
مگه چیشده؟
-داشتم میومدم تلفن خونه زنگ خورد به شماره هم نگاه نکردم همینطوری جواب دادم مامان آرمیا بود گفت که امشب برم خونشون تـ
-اهان پس بخاطر اینه که نمیخوای بیای!
-نه گفت برم اگه نرم خیلی بد میشه
-اونوقت به چه دلیل بد میشه؟
-وای آرتین چه سوالایی میپرسی
اگه میگفتم نمیتونم بیام خب بد میشه
-باشه نظر خودته
در ماشینو باز کرد که سوار بشه دستشو گرفتم ،
برگشت سمتم
-آرتین من ، من نمیخوام از دستم ناراحت بشی خب ببین فردا میریم
تازه این پیشنهاد خودم بود ممکن نیست بزنم زیرش!!!
-اگه توهم بخوای بزنی زیرش مجبورت میکردم باهام بیای
چون تو ماله منی !
لبخندی رو لبام نشست از توصیفه اینکه من ماله آرتینم!
-لبخند میزنی کوچولو
-کوچولو خودتی
-من که پنج سال از شما بزرگترم بعد کوچولوام؟
-حالا هرچی!
دستاشو آورد جلو و لپم رو کشید
-من دیگه میرم توهم رفتی اونجا حواست باشه
-باشه
سوار ماشین شد
-خدافظ کوچولو
-کوچولو خودتی خدافظ
اینو گفتم و دویدم سمت خونمون ،
رفتم اتاقم و به سروضعم تو آیینه نگاه کردم خب همه چی خوب بود ،
نگام به انگشتر سمت چپم افتاد ، سریع درش آوردم و انداختم تو جعبه ،
سوئیچ ماشینم رو برداشتم و رفتم..
" دیــانــا نــمــیدونـــســت بــا ایــن رفــتنــش دیــگــه دیــانــــاے ســابــق نـــمیشــه
و ای ڪاش بـه حرف آرتــیـن گــوش میــداد و بــاهــاش میـــرفــت!! "
سوار ماشین شدم و به راه افتادم یعنی چیکار داره؟!
سعی کردم فکرم رو آزاد کنم و به رانندگیم ادامه بدم
بعداز یک ربع رسیدم از ماشین پیاده شدم و در رو قفل کردم ،
زنگ خونشون رو زدم بعداز چند دقیقه صدای آرزو اومد:به به عروس خانوم خوش اومدی
در رو برام باز کرد و رفتم داخل
اینا باید تو خوابشون ببینن که من عروسشون بشم
از حیاط بزرگشون عبور کردم و به در سالن رسیدم میخواستم باز کنم که خودش باز شد و پشتش آرزو پرید تو بغلم
-وای ترسیدم دیونه چته
از بغلم اومد بیرون و گفت:اولن علیک سلام ،
دوما آدم با خواهر شوهرش اینطوری حرف نمیزنه
یه پوزخند زدم
-کدوم شوهر؟من شوهری ندارم
-دیانا تموم کن هرچی بود شما دو روز دیگه زن و شوهر میشین
جوابشو ندادم و از کنارش رد شدم ،
به صدا زدنشم توجه نکردم و رفتم رو مبل نشستم
-سلام
برگشتم سمت صدا ،
آرمیا!!! این موقع مگه نباید سرکار باشه؟!
از مبل بلند شدم
-سلام ، لیلا خانم نیستن؟!
-نه رفته بیرون نیم ساعت دیگه میاد
آهانی گفتم و نشستم که گوشیم زنگ خورد
آرتین بود هیچ وقت آهنگ زنگ زدنشو عوض نکردم
آرمیا نظاره گر بود
تماس رو وصل کردم
-سلام جانم
-سلام رسیدی؟
-آره چند دقیقه میشه
-دیانا گوش کن چی میگم زود برو خونه فهمیدی؟
-برای چی ، مگه چیشده؟!
-حرف نزن فقط برو ...