:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 35

جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

#پارت_35

برگشتم سمتش

-آرتین؟

-جان

-من فکرامو کردم

-در مورد چی

-در مورد اینکه بریم
قبوله من باهات میام

ماشینو از حرکت در آورد و کامل برگشت سمتم

-راست میگی دیانا!!؟

-آره باهات میام

-میدونستم خانومم ،
میدونستم که به حرفم گوش میدی زندگیم

-کی بریم؟

-باید کارا ر راست و ریست کنم اگه همه چی خوب پیش بره احتمالا تا هفته دیگه

-یه هفته دیگه خیلی دیره باید امشب یا فردا بریم

-چیزی شده که باید امشب یا فردا بریم؟!چرا بهم نمیگی

-خب میدونی راستش
دیشب که رفتم خونه بابام گفت عقد رو انداختن جلو برای دو روز دیگه
آرتین من چیکار کنم آخه من دلم نمیخواد باهاش سر سفره عقده بشینم

-غلط کردن نمیزارم نمیزارم دیانا

ماشینو روشن کرد و راه افتاد

-کجا میری؟

-میریم خونتون وسیله هاتو جمع میکنی میای پیشه خودم تا کار هارو انجام بدم و بریم

-اما

-اما نداره همین که گفتم

چیزی نگفتم و به حرفش گوش دادم

گوشیم زنگ خورد
(آمیا)

اه دیگه چیکار داره

-کیه؟

-هیچکس

میخواستم ریجکت کنم که گوشیو از دستم کشید ،
یکم نگاه کرد و تماسو وصل کرد


#آرتین

تماسو وصل کردم میخواستم هرچی لیاقتشه بارش کنم ولی گفتم بزار ببینم چی میخواد بگه

-الو دیانا

-نمیخوای بامن حرف بزنی؟خب حق داری تو فکر میکنی من به پدرم گفتم که قراره عقد رو جلو بنداره ولی اینطور نیس

-دیانا الووو

قطع کرد پس میخواست اینو بگه!

-دیانا

-چیشده

-کسی خونتون نیست؟

-نه چطور؟!

-پس بریم وسیله هاتو جمع کنی

-چیشد آرمیا چی گفت

-هیچی

گوشیو دادم دستش و راه افتادم
#دیانا

دم کوچمون نگهداشت

-زود بیا ، چیز زیادی برنداره
هرچی که لازم باشه برات میگیرم

-باشه

در رو با کلید باز کردم و رفتم تو تند رفتم تو اتاق و ساک کوچیکم رو برداشتم چیزای ضروری ام رو ریختم داخلش
داشتم بقیه رو جمع میکردم که تلفن خونه به صدا در اومد

-بله؟

-سلام دخترم خوبی

عه اینکه مامانه آرمیاعه چرا به شماره نگاه نکردم اه

-سلام ممنون شما چطورید؟

-خوبم عزیزم زنگ زدم بگم که اگه مشکلی نیست بیای اینجا

-چرا چیزی شده مگه؟


-نه دخترم دو روز دیگه قراره عروسمون بشی
گفتم بیای راجبع کارا حرف
بزنیم

نمیدونستم چی بگم

-باشه لیلا خانم اگه تونستم بیام حتما خبر میدم

-حتما بیا منتظرتم دخترم

-باشه خدافظ

-خدانگهدار

تلفن رو گذاشتم سرجاش ،
حالا چیکار کنم
شاید بهتر باشه که برم
به آرتین میگم که فردا باهاش میریم اینطوری بهتره

" و ڪاش مـــیـدونــست ایــن رفتـنش کــــلـه ســرنــوشــتــش را عـــوض میــــکنــه "
  • 00:00 :.

نظرات  (۲)

عالیه
  • پریسا سادات ..
  • :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی