:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

انتقام یک بوسه 35

جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ



#قسمت 35
نمی دونم چقدر گذشته بود با صدای قدمهای کسی گوشه چشمم و باز کردم اتاق نیمه تاریک بود فرنود تو چارچوب اتاق ایستاده بود مثل برق گرفته ها صاف نشستم : از اتاقم برو بیرون ؟ پوزخندی زد و گفت : اتاقت ؟ فراموش کردی ازدواج کردی ؟
خدای این چه مرگش شده بود به همین راحتی قول و قراراشو از یاد برده بود البته از چهره به ظاهر مهربون و چشمهای سرخش حدسهایی می زدم با انزجار گفتم : دستت بهم بخوره خونه رو روی سرت خراب می کنم !
بلند خندید و گفت : به ما نمی خوری آخه ! ! !
-جرات داری بیا جلو ؟
تکیه اش و به دیوار داد و گفت : انگار بدت نمی یاد بیام جلو ؟
به قول شیفته شانس من تو پنت هاوس برج زهرمار بود نه به هیربد که باید التماسش می کردم دستم و بگیر و نه به فرنود که نگفته می خواد قورتت بده فرنود و هیربد و کنار هم بذاری پارادوکس می شند !
با صدایی که سعی داشتم لرزشش و کنترل کنم گفتم : اومدی نیومدی ! !
قدمی جلو اومد خودم و عقب کشیدم قهقه بلندی سر داد که چارستون بدنم لرزید ! !
از دستم چه کاری ساخته بود من یک دختر تنها دربرابر همچین نره غولی اون هم از نوع مستش چطور مقاومت می کردم ! !
روی تخت چمباته زدم و آب دهنم و به سختی فرو دادم قدم به قدم جلو می یومد انگار قصد داشت دق مرگم کنه برای لحظه ای چشمامو بستم چشم باز کردم دو چشم دریایی مقابلم دیدم فاصله ی صورتش با صورتم به اندازه چند بند انگشت بود حرم نفسهای داغش و حس می کردم ! !
بر خلاف نفسهای آروم و عمیق فرنود تند تند نفس می زدم دستش و آروم روی صورتم کشید در حال قالب تهی کردن بودم سعی کردم کنارش بزنم ولی خیال باطل ! !
با این حرکتم خنده آرومی سر داد و دستش و لابه لای موهام فروبرد و صورتش و به صورتم نزدیک کرد با انزجار روی صورتش تف کردم با چشمهای گشاد شده ای دستش و روی هوا بلند کرد پلکهام و با عجله روی هم گذاشتم ولی چیزی به صورتم نواخته نشد آروم گوشه چشمم و باز کردم دستش درامتداد گوشش متوقف شده بود و بلند بلند نفس می کشید ! !
آروم روی تخت نیم خیز شدم و در حالی که خودم و عقب می کشیدم گفتم : شرط و شروطتت یادت رفت ؟ قاعده رو باختی آقا فرنود ! !
ولی مگه آدم مست شرط و شروط و قول و قرار یادش بود...آدمیزاد استاد قانع کردن خودش بود...مست بود...زنش بودم...شرعا رسما...داخل خونه اش ...داخل اتاق خوابش...تنها و هزار فکر جورو واجور...اون هم چه کسی فرنود...فرنودی که روز و شبش و ب دوس دخترای از همه رنگش پر می کرد....حق داشت ؟ نداشت ؟ حق داشتم ؟ نداشتم ؟
ایستادم و راه خروج و در پیش گرفتم و با یک خیز خودش و بهم رسوند و در حالی که شونه های ظریفم و توی دستاش گرفته بود تکونی بهم داد و گفت : من آدم خوش قولی نیستم اینو یادت باشه دفعه بعد ازت نمی گذرم ! !
به سمتی هلش دادم و گفتم : بهت همچین اجازه ای نمی دم ! !
خندید و گفت : فکر نمی کردم برای نزدیک شدن به زنم باید از عالم و آدم اجازه بگیرم ؟
-عالم و آدم و نمی دونم ولی زنت که من باشم همچین اجازه ای بهت نمی دم ! !
فرنود : به اجازه تو هم نیازی ندارم عزیزم اگه شاکی می تونی...می تونی با پلیس 110 تماس بگیری بگو شوهرم به من نظر بد داره !
خودش از حرف خودش ریسه رفت مشتی نثار سینه اش کردم و گفتم :لازم باشه همیبن کار و هم می کنم خودت و اون دوسای از همه رنگت و تحویل پلیس می دم ! !
دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت : چرا دفعه بعد عزیزم همین حالا این کار و بکن ! !
با غیض نگاهش کردم ...حلقه دستاشو تنگ تر کرد و گفت : چرا معطلی ؟
سعی کردم پسش بزنم...حلقه دستاش و تنگ تر و تنگ تر کرد ...سرشو کنار گوشم آورد و گفت : همین این کار و بکن وگرنه من دست به کار می شم ! !
بیش از این تاب مقاومت نداشتم ولی تمام سعیم کردم حتی یک قطره اشک هم نریزم حتی اگه....! !
خندید و گفت : اخه نمی تونی که مثل یک کنجشکی که اسیر یک صیاد شده...تو چنگ منی گنجشک کوچولو...دفعه بعد رو اسب بازنده شرط نبند !
#ادامه_دارد ...
  • 00:00 :.

نظرات  (۳)

  • خانوم خانوما :)
  • تااینجا ک خوب بود:)
    پاسخ:
    خداراشکر که راضی هستین :)
    عالیه
  • خانوم خانوما :)
  • :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی