:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 34

پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

#پارت_34


-مگه تو نخوردی؟

-چرا خوردم ولی الان میخوام دوباره با دوستم بخورم

-پس بریم بخوریم

بعد از یه ناهار حسابی که تا جا داشتیم خوردیم رفتیم رو مبل افتادیم
به ساعت نگاه کردم سه و نیم میخواستم مهتاب رو صدا کنم که گوشیم زنگ خورد
آرتین
جواب دادم

-جانم

-سلام خونه ایی؟

-سلام آره چطور؟

-من باید ساعت 6 جایی باشم الان بیام دنبالت بریم؟

-الان؟آخه دوستم پیشمه

-شیدا خانوم؟

-نه مهتاب

-آهان خب بهش بگو میخوام بیا دنبالت

-باشه یکاریش میکنم بهت خبر میدم

_باشه عزیزم خدافظ

-خدافظ

رفتم پیشه مهتاب نشستم

-چیشد؟

-هیچی
قرار بود ساعت پنج با آرتین بریم بیرون الان زنگ زد گفته اون موقع نمیتونه الام میخواد بیاد دنبالم بریم

-آهان خب برو حاظر شو دیگه

-نه این چه حرفیه از چشات معلومه چقدر میخوای ببینیش

-پس توام بیا بریم

-نه باو من کجا بیام بین دو تا کفتر عاشق

تک خنده ایی کردم

-پس من برم حاظرشم

-برو

خب چی بپوشم،
در کمدم رو باز کردم و مانتو زرشکی ام رو همراه شلوار لی مشکی بیرون آوردم
موهام رو شونه زدم و بالا بستم و جلوش رو کج ریختم
یه خطه چشم کشیدم و کمی ریمل زدم
رژ جیگری ام رو برداشتم و به لبام زدم
اکلن مورد علاقه ام رو به مچ دستام و گردنم زدم و حلقه ایی که آرتین برام خریده بود رو انداختم

مانتو و شلوار رو پوشیدم وکیف مشکی چرمم رو از کمد برداشتم و گوشی ام رو گذاشتم
شاله مشکی رو گذاشتم و گوشیم رو برداشتم و به آرتین پیام دادم که بیاد دنبالم

از اتاق رفتم بیرون دیدم مهتاب رو مبل نشسته و به یه جا خیره شده
رفتم جلوش و دمه گوشش داد زدم:مهتاااااب

بیچاره فکر کنم سکته رو زد

-چته دیونه ترسیدم

-اوه اوه فکرت کجا بود که ترسیدی هان؟راستشو بگو

-هیجا بابا،وای دیانا چه خوشگل شدی

تند تند پلک زدم و گفتم:راست میگی

-نه الان که دیدم چشاتو نظرم عوض شد

میخواستم جوابشو بدم که گوشیم زنگ خورد

-جانم

-خانومم بیا من دم کوچتونم

-باشه الان

مهتاب بریم آرتین اومد

-بریم

از در خونه اومدیم بیرون و مهتاب سوار ماشینش شد و رفت منم رفتم جلوتر و سوار ماشین آرتین شدم

-سلام

-سلام بر بانوی قلبه من

-عه آرتین چرا نیومدی به مهتاب سلام کنی

-ازش خوشم نمیاد
میشه دیگه باهاش نگردی

-چرا خوشت نمیاد؟اون دوستمه

-خوشم نمیاد دیگه
توکه این همه دوست داری چرا چسپیدی به این

-درست حرف بزن در موردش
درسته که جای شیدا رو برام پر نمیکنه ولی دوسته خوبیم خوشم نمیاد پشت سرش بد بگیاا

-باشه چرا دعوا میکنی حالا

-گفتم بدونی

چیزی نگفت و ماشینو روشن کرد


باید بهش بگم
  • 00:00 :.

نظرات  (۲)

  • پریسا سادات ..
  • عجب...
    عالیه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی