عشق بی پایان 29
شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ
#پارت_29
#آرتین
دلیل اینکه به دیانا گفتم بیاد جای همیشگی بخاطر این بود که میخواستم بهش بگم باهم بریم
ولی وقتی دیانا بهم زنگ زد برم پیشش و اون ماجرا پیش اومد گفتم بعدا بهش بگم ولی وقتی این حرفاشو شنیدم از فرصت استفاده کردم و رو بهش گفتم:اگه تو داری عذاب میکشی منم دارم عذاب میکشم،
فکر نکن درد من کمتر از توعه منم عاشقتم منم حق دارم ولی بهت قول میدم این بازیرمسخره تموم بشه
-چه جوری؟
ماشین و یه گوشه پارک کردم و برگشتم سمتش
-باهم دیگه بریم،
من فکر همه جاشو کردم اصلا نمیخواد نگران باشی
یکم بهم نگاه کرد و گفت:یعنی فرار کنیم؟!
-فرار یا هر چیز دیگه ایی،
مهم اینه که باهمیم
-نه من نمیخوام فرار کنم،
نمیخوام دختر فراری باشم!!
-مگه تنها داری میری؟منم همراهتم،
باهاتم،خواهش میکنم قبول کن من بدونه تو نمیتونم زندگی کنم
-ولی آرتین
-ولی نداره،
دارم جدی بهت میگم اگه قبول نکنی دیگه نه من نه تو
متعجب بهم نگاه میکرد
-یعنی اگه قبول نکنم همه چیز تموم میشه؟
-فردا بهم جوابتو بگو،
فقط خداکنه مثبت باشه چون اگه مثبت باشه هم واسه من خوبه هم واسه خودت
-نمیدونم،باید فکر کنم
#آرتین
دلیل اینکه به دیانا گفتم بیاد جای همیشگی بخاطر این بود که میخواستم بهش بگم باهم بریم
ولی وقتی دیانا بهم زنگ زد برم پیشش و اون ماجرا پیش اومد گفتم بعدا بهش بگم ولی وقتی این حرفاشو شنیدم از فرصت استفاده کردم و رو بهش گفتم:اگه تو داری عذاب میکشی منم دارم عذاب میکشم،
فکر نکن درد من کمتر از توعه منم عاشقتم منم حق دارم ولی بهت قول میدم این بازیرمسخره تموم بشه
-چه جوری؟
ماشین و یه گوشه پارک کردم و برگشتم سمتش
-باهم دیگه بریم،
من فکر همه جاشو کردم اصلا نمیخواد نگران باشی
یکم بهم نگاه کرد و گفت:یعنی فرار کنیم؟!
-فرار یا هر چیز دیگه ایی،
مهم اینه که باهمیم
-نه من نمیخوام فرار کنم،
نمیخوام دختر فراری باشم!!
-مگه تنها داری میری؟منم همراهتم،
باهاتم،خواهش میکنم قبول کن من بدونه تو نمیتونم زندگی کنم
-ولی آرتین
-ولی نداره،
دارم جدی بهت میگم اگه قبول نکنی دیگه نه من نه تو
متعجب بهم نگاه میکرد
-یعنی اگه قبول نکنم همه چیز تموم میشه؟
-فردا بهم جوابتو بگو،
فقط خداکنه مثبت باشه چون اگه مثبت باشه هم واسه من خوبه هم واسه خودت
-نمیدونم،باید فکر کنم
-منو برسون خونه
ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه ی دیاناوحرکت کردم،
توی راه هیچ حرفی بینمون زده نشد،
دیانا بدجور تو فکر بود،
اینکه گفتم اگه قبول نکنه همه چیز تموم میشه دروغ بود،
من بدونه دیانا نمیتونم اینم واسه این گفتم که مجبور بشه قبول کنه!!!
بعداز چن مین جلوی کوچه شون نگهداشتم:بفرمائید
بدونه اینکه چیزی بگه از ماشین پیاده شد،
نمیخواستم اینطوری بره
-دیانا؟
برگشت سمتم و چشماشو به معنیه اینکه چیه نشون داد
از ماشین پیاده شدم
-الان با من قهر کردی؟
بازم هیچی نگفت،
ماشینو دور زدم و رفتم کنارش ایستادم
-پس قهری؟آره؟
بازم هیچی نگفت
-باشه،خودت خواستی
دستامو قاب صورتش کردم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم،
نفساش به صورتم میخورد داشت دیونم میکرد،
چشام به لباش بود
سرم رو بردم جلو و بوسه کوتاهی زو پیشونه اش زدم،
خیلی دلم میخواست لباشو ببوسم ولی الان وقت مناسبی نبود
-بازم قهری؟!
چیزی نگفت ولی چشماش میخندید
-میدونستم خوشحال میشی زودتر انجام میدادم
با تندی اسمم رو صدا زد
-آآآآرتییین!!!!
-چیه؟؟مگه دروغ گفتم
-من برم دیرم شد
-الان داری فرار میکنی؟
-نخیرررر
-باشه چرا داد میزنی
-خدافظ
-حرص نخور خدافظ
یه چشم غره بهم رفت که خندیدم و سوار ماشین شدم