عشق بی پایان 28
جمعه, ۱۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ
#پارت_28
پسره هم همونجا وایساده بود
آرتین حمله کرد بهش و اولین مشت و کوبید تو صورتش
-چه غلطی کردی لجن هان؟
پسره دهنش خونی شده بود و نمیتونست حرف بزنه
-آرتین ولش کن بیا بریم
ولی اون بی توجه به حرف پی در پی به پسره مشت میزد
مردم مثلا اومده بودن جداشون کنن
بیشتر داشتن سوءاستفاده میکردند و فیلم میگرفتن
بعد از اینکه آرتین حسابی پسره رو کتک زد پرتش کرد روی زمین و انگشتشو به نشونه ی تهدید گرفت سمتش:اگه یک باره دیگه فقط یک باره دیگه از این غلطای کنی یا ببینم دور و وره خانومم پیدات شه کاری میکنم از بدنیا اومدنت پشیمون بشی
بعد اومد دستم رو گرفت و برد
خیلی تند راه میرفت این یعنی اینکه خیلی عصبیه
به ماشینش رسیدیم در رو برام باز کرد،
بعدم هم خودش نشست
برگشتم سمتش دیدم کنار لبش خونیه،
از کیفم دسمال کاغذی برداشتم و دستم رو بردم جلو و کنار لبش رو پاک کردم
دستشو گذاشت روی دستم و گفت:چرا رفتی کناره پسره نشستی؟
تعجب کردم ،
حالا بدهکارم شدم
-تو چه فکری کردی که این حرف رو زدی؟
یعنی واقعا فکر میکنی من رفتم کنارش نشستم؟
بغض کردم،
دردادم یه طرف این حرف آرتین یه طرف
کامل برگشت سمتم و بغلم کرد:ببخشید،معلومه که نه خانومم،اعصابم خورد بود یه چیزی گفتم زندگیم
پسره هم همونجا وایساده بود
آرتین حمله کرد بهش و اولین مشت و کوبید تو صورتش
-چه غلطی کردی لجن هان؟
پسره دهنش خونی شده بود و نمیتونست حرف بزنه
-آرتین ولش کن بیا بریم
ولی اون بی توجه به حرف پی در پی به پسره مشت میزد
مردم مثلا اومده بودن جداشون کنن
بیشتر داشتن سوءاستفاده میکردند و فیلم میگرفتن
بعد از اینکه آرتین حسابی پسره رو کتک زد پرتش کرد روی زمین و انگشتشو به نشونه ی تهدید گرفت سمتش:اگه یک باره دیگه فقط یک باره دیگه از این غلطای کنی یا ببینم دور و وره خانومم پیدات شه کاری میکنم از بدنیا اومدنت پشیمون بشی
بعد اومد دستم رو گرفت و برد
خیلی تند راه میرفت این یعنی اینکه خیلی عصبیه
به ماشینش رسیدیم در رو برام باز کرد،
بعدم هم خودش نشست
برگشتم سمتش دیدم کنار لبش خونیه،
از کیفم دسمال کاغذی برداشتم و دستم رو بردم جلو و کنار لبش رو پاک کردم
دستشو گذاشت روی دستم و گفت:چرا رفتی کناره پسره نشستی؟
تعجب کردم ،
حالا بدهکارم شدم
-تو چه فکری کردی که این حرف رو زدی؟
یعنی واقعا فکر میکنی من رفتم کنارش نشستم؟
بغض کردم،
دردادم یه طرف این حرف آرتین یه طرف
کامل برگشت سمتم و بغلم کرد:ببخشید،معلومه که نه خانومم،اعصابم خورد بود یه چیزی گفتم زندگیم
دستاشو دور کمرم حلقه کرد،
اشکام سرازیر شد،
چرا سرنوشت من باید اینطوری بشه؟!
من میتونستم با آرتین خوشبخت بشم
منو از خودش جدا کرد و تو چشمام زل زد
-چرا گریه میکنی؟
جوابی ندادم بیشتر اشکام ریخت،
شونه هام رو گرفت و تکون داد
-باتوام دیانا برای چی گریه میکنی؟!من که معذرت خواهی کردم
دستاشو آورد جلو و اشکام رو پاک کرد:دیگه نبینم اشکاتو
ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم
-من که گفتم ساعت هشت جای همیشگی بیا؛
چیزی شد که گفتی الان بیام؟!
-نه فقط دلم گرفته بود
-برای چی؟!
-هیچی،
بخاطر هیچی دلم گرفت
بخاطر اینکه بزور نامزد یکی دیگه شدم
بخاطر اینکه هروز کارم شده گریه
من بخاطر هیچی دلم گرفت،
اینا که چیزی نیست
دستاشو گذاشت روی دستم و گفت:اگه تو داری عذاب میکشی منم دارم عذاب میکشم،
فکر نکن درد من کمتر از توعه
منم عاشقتم منم حق دارم ولی بهت قول میدم این بازی مسخره تموم میشه