انتقام یک بوسه 25
سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ
#قسمت25
دوباره با قدمهای تند شروع به حرکت کردم همونطور که دوشا دوشم قدم بر می داشت گفت : تو مثل اینکه همه چیز و شوخی گرفتی ؟
می دونسم بعض از نقاط بدنش به خاطر خونسردی بیش از حدم در حال سوزشه جوابی ندادم دوباره شروع کرد به خط و نشون کشیدن : فقط پات برسه خونه من دمار از روزگارت در میارم...کاری می کنم روزی هزار بار آرزوی خونه بابات و داشته باشی...کاری می کنم مرگ برادرت و به زندگی با من ترجیح بدی !
مخصوصا خندیدم و گفتم : اینقدر حرص نخور من شوهر ناقص نمی خوام ! !
با غیض نگاهم کرد احساس می کردم دلش می خواد سرم و بذاره روی سینه ام ولی با این وجود فقط با نگاهش برام خط و نشون کشید در ماشین و باز کرد و به داخل اشاره کرد تشکری کردم و سوار شدم به دنبالش در و محکم بست ! !
آفتابگیر و پایین دادم و در حالی که موهام و مرتب می کردم گفتم : حداقل یه بستنی چیزی من و مهمون می کردی آدم اول زندگی اینقدر خسیس بازی در نمی یاره ! !
فرنود : یه بستنی نشونت می دم اون سرش نامعلوم ! !
مقابل خونه بدون تعارف پیاده شدم شیفته هم در حالی که کوله اش و روی شونه اش جا به جا می کرد سلامی به فرنود داد که فقط به تکون داد سرش اکتفا کرد و بدون خداحافظی رفت همونطور که با هم وارد خونه می شدیم گفت : عجب تحفییه ؟
نگاهش کردم و گفت : از نوع نطنز ! !
شیفته : ولی معلومه گوشت تلخه خدا صبرت بده...دیدی زورش می یومد جواب سلامم و بده !
-تو که من و پاک ناامید کردی !
شیفته : نکنه بهش امید داری ؟ یغما این آدم بشو نیستا ؟
جدی شدم و گفتم :حرف دهنت و بفهم ...گند نزن به رفاقتمون ! !
شیفته متعجب گفت : ناراحت شدی ؟
با صدای بلندی گفتم : نباید بشم ؟
شیفته با صدای آرومی گفت : باشه من معذرت می خوام ! !
حرفی نزدم که گفت : یغما ؟
همونطور که کفشام ودر می آوردم نگاهش کردم ! !
شیفته :ژوبین فهمید ؟
-چی و ؟
شیفته : من و با بهبود دید نمی دونستم اون کافی شاپ پاتوقشه ! !
با چشمهای گشاد شده نگاهش کردم و گفتم : پس چرا اینجایی ؟
با اخمهای در همی گفت : باید کجا باشم ؟ ؟
-اگه یحیی بود الان سرم روی سینه ام بود ! !
شیفته : باور کن منم با خودم فکر کردم الان می یاد خفه ام می کنه ! !
-نکرد ؟
غرید و گفت : معلوم نیست ؟
خندیدم و گفتم : جون بکن باید از زیر زبونت کلمه کلمه بکشم ؟
شیفته : هیچی اومد خیلی محترمانه جواب سلام بهبود و داد و رو به من گفت : دیر نیای خونه ؟
چشمام بیش از حد گشاد شد تا جایی که احساس کردم داره از حدقه می زنه بیرون : باورم نمی شه ؟ ؟
شیفته : خودشم با دوست دخترش اومده بود ! !
-هرچی ...پرنوشم نا سلامتی دوست یحیی بود ولی خوب ...! !
شیفته : ولی ژوبین خیلی راحت کنار اومد ! !
-بابا این ژوبین آخر لارژیه لازم شد ازش یه امضا بگیرم ! !
شیفته همونطور که پله ها رو بالا می رفت گفت : ما خانوادگی لارژیم ! !
-بذار به عمه شهلا بگم در صد لارژیش و بسنجم !
شیفته از اون بالا خم شد و گفت : اگه مامان بفهمه من و از همین پله ها پشت و رو دار می زنه و تو رو به خاطر شریک جرم بودن به حبس ابد محکوم می کنه ! !
خندیدم و گفتم : از من گذشت شیفته خانم رفیقت داره می پره !
خندید و گفت : انشاا..قسمت ما هم بشه !
له ها رو یکی دوتا دنبالش بالا رفتم و گفتم : برنامه تون چیه ؟
همونطور که با هم وارد اتاقش می شدیم گفت : ازدواج ! !
- مخش و زدی هان ؟
شیفته : کی بهتر از من ؟ گیرش نمی یاد !
-حالا جلو من اینقدر خودت و حلوا حلوا نکن من که می دونم چه جنس بنجلی هستی !
شیفته : حیف که عمه ات مامانمه ! !
#ادامه_دارد ...