انتقام یک بوسه 21
جمعه, ۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ
#قسمت21
به زن نسبتا مسنی که همون حوالی مشغول آب دادن به گلها بود اشاره ای کرد و گفت : منیر خانم دوتا چایی بیار ! !
کمی سرجام جابه جا شدم ومنتظر چشم به دهانش دوختم کمی به جلو متمایل شد و گفت : تو به خاطر برادرت این سه روز بست نشستی این پشت ؟
-چیز عجیبیه عشق خواهر برادری ؟
دستی لابه لای موهاش فرو برد و گفت : من برادرم فردینم اونیم که دیدیش بردار کوچیک ...پوزخندی زد و ادامه داد : ته تغاری خونمونه ...!
پس اشتبه حدس زده بودم برادر فردین بود ...تکیه اش و به پشتی صندلی کنده مانند داد و گفت : وقتی پدرم فوت کرد فردین و فرنود و به من سپرد ! !
می دونی دلم از چی می سوزه ؟
ساکت نگاهش کردم دستهای مشت کرده اش و به میز کوبید و گفت : از اینکه برادرت گلچین کرد...فردین و کشت ...من راضی به مرگ فرنود نبودم...ولی حیف از فردین ! !
فکر نکن اومدی اینجا یعنی از گناهت گذاشتم بلعکس می خوام تاوان پس بدی ...تاوان مرگ برادرم و تاوان اشتباه برادرت و ...تاوان بی بند و باری فرنود و بی انصافیه همش و تو باید پس بدی ولی انتخاب با خودته می تونی قبول نکنی ؟
دستهای یخ زده ام و روی گونه ام کشیدم و گفتم : شما از من چی می خواهید ؟
بهت زده نگاهش کردم ایستاد و مقابلم چرخی زد و گفتن : می خوای برادرت آزاد بشه ؟
-من از خدامه ! !
تورج : تا کجا حاضری پاش بایستی ؟
-تا جایی که نفس داشته باشم ! !
تورج :شرط می ذارم قبول بکنی قبول می کنم ! !
-هر شرطی و قبول می کنم جون برادرم این حرفا رو بر نمی داره ! !
تورج : حتی اگه ازدواج باشه ؟
صاف نگاهش کردم و ایستادم و بهت زده گفتم : با شما ؟
-تو گفتی هر شرطی ؟
دوباره نشستم و در حالی که تکیه ام و به میز داده بودم گفتم : قبوله ! !
تورج : ولی طرفت من نیستم ! !
نفس آسوده ای کشیدم در این چند دقیقه کلی وزن کم کرده بودم دوباره مقابلم نشست و گفت : من از دار دنیا یه برادر دیگه بیشتر ندارم نمی خوام بیش از این تو منجلابی که واسه خودش ساخته فرو بره ...دلم نمی خواد اونم از دست بدم...فرنود...همونی که چند روزه می بینیش ....حسابدار شرکت خودمه جیبش به جیب من بنده پس مخالفت نمی کنه ولی سعی می کنه تو رو منصرف کنه ...این کار و بارها کرده ...
-چرا من و انتخاب کردید ؟
تورج : وقتی یکی بتونه این طوری پای برادرش بایسته بیش از این می تونه پای شریک زندگیش بایسته امروز برای یک لحظه با خودم فکر کردم تنها کسی که می تونه از فرنود یه مرد بسازه تویی ...!
-این یه جور انتقامه ؟
سری تکون داد و گفت :اون برادرم و ازم گرفتید این برادرم و بهم برگردونید ...جبران ! !
با صدای لرزونی گفتم : قبلا گفتم نامزد دارم ! !
لبخند مرموزی زد و گفت : اون دیگه هنر توئه ! !
برای لحظه ای چشامم و بستم نه نمی تونستم ...نمی تونستم به خاطر هیربدی که علاقه خاصی بهش ندارم از برادری که جونم به جونش بسته بود بگذرم....گریزی نبود...شاید تقدیر بود ! !
نفسم و پرصدا بیرون دادم و گفتم : قبول می کنم ! !
تورج : پدر و مادرت راضی می شن ؟
پوزخندی زدم و گفتم : وقتی پای مرگ اولادشون بیاد وسط سیاه بختی یه اولاد دیگه رو ترجیح می دن !
تورج : از الان باهات اتمام حجت می کنم ...فرنود خوشتیپ هست ...وضعیت مالیش خوبه ولی به اندازه ی موهای سرش دوست دختر داره ...می دونم با بعضیاشون رابطه آنچنانی هم داره ...اخلاقش تنده...غده...یکدنده است...می تونی کنار بیای ؟
نفسم و داخل سینه حبس کردم و گفتم : می تونم...می تونم...! !
سری تکون داد و گفت : توافق خوبیه فردا برادرت آزاد می شه و از اون طرف مستقیم می ریم برای محضر و بقیه کارها مواظب باش دبه نکنی !
-من پای حرفم ایستادم ...همه جوه ایستادم ...پای برادرم...پای برادرتون...من تاوانشون و پس می دم ...تاوان مزاحمت برادر شما...تاوان تعصب برادرم و ...تاوان بی بند و باری برادرتون و ...به جون می خرم !
کیفم و روی شونه ام جابه جا کردم و گفتم : از الان خودم و زن برادرتون می دونم !
مقابلم ایستاد و گفت : منم با فرنود تماس می گیرم اون سعی می کنه تو رو از سرش باز کنه ولی جرات مخالفت نداره !
سری تکون دادم و راهی درب خرجی شدم که گفت : باید به برادرم بگم اسم همسرش چیه ؟
برگشتم و گفتم : یغما...یغما دشت آرای !
با علامت سری خداحافظی کردم و راهی خونه شدم قدم زنان مشغول بودم خبر خوبی بود ؟ نبود ؟ چطور باید به پدر و مادر اطلاع می دادم ؟ خوش حال می شدند ؟ نمی شدند ؟ چطور می گفتم پشت آزادی پسرتون بدبختی دخترتونه...با هیربد چیکار می کردم چطور قانعش می کردم ؟
مقابل در همه به انتظارم ایستاده بودند حتی نمی دونستم چه عکس العملی بالید نشون بدم مادر روی زمین زانو زد و گریه کنان گفت : نشد ؟
کنارش نشستم و گفتم : می شه ولی...
پدر کنارم نشست و گفت : ولی چی بابا ؟
نگاهش کردم و گفتم : ولی شرط گذاشتند !
ادامه دارد...