انتقام یک بوسه19
✔️فصل پنجم
یحیی خودش و تحویل داده بود و فردین هم به چه راحتی مرده بود به چه آسونی جریان زندگیش قطع شده بود انگار که هیچ وقت نبوده ...حالا از چهلمش گذشته بود و دادگاه تشکیل شده بود با وجود پدر و وکیلی که براش گرفته بودیم یحیی محکوم شد حکم اعدام صادر شده بود و خانواده فردین به دیه تن نمی دادند حتی به زجه های مادرانه مادر به خواهش های پدرانه پدر انگار که قصد انتقام داشتند و بس می خواستن خون و با خون جبران کنند ! !
فقط سه روز تا روز اجرای حکم باقی مونده بود مادر دیگه نای التماس کردن نداشت تمام وقت پای سجاده اش مشغول گریه زاری بود و پدر سرگردون طول حیاط و طی می کرد مادر جون سکوت کرده بود و عمه شهلا نذر و نیاز می کرد باورم نمی شد یحیی برای زندگی تنها سه روز مهلت داشت ؟ یعنی بعد از سه روز...نه نه ...افکار سیاهم و پس زدم باید کاری می کردم آدرس خونه شون و داشتم سریع لباس سرتا پا سیاهی تن کردم شاید نوعی همدردی بود بندهای کتونی مشکیم و دور مچ پام بستم مادر از داخل اتاق خطاب به پدر گفت : والا بچمه و از تو می خوام...از تو ....نذار...نذار بذارنش سینه دیوار...گریه مانعش شد نگاهی به پدر که لب حوض نشسته بود و دستش و حائل صورتش کرده بود تا اشکهای مردونه اش و پنهان کنه بندهلی کتونیم و محکم کردم و رو به پدر گفتم : رضایت نداده بر نمی گردم ! !
سکوت کرده بود...سکوتی که فریاد می کرد....سریع از خونه خارج شدم و با دربستی خودم و رسوندم بیش از این نباید وقت تلف می کردم مقابل ساختمون ویلایی نسبتا بزرگی پیاده شدم مسلم بود که با دیه راضی نمی شدند با این وضعیت مالی چه نیازی به دیه داشتند ! !
قبل از اینکه بخوام زن و فشار بدم در با شتاب باز شد و پسر چهار شونه و نسبتا بلندی با شتاب خارج شد و باعث شد به هم برخورد کنیم و نقش زمین بشم هیچ اعتنایی به من نکرد و به سمت بنز سفیدی که مقابل پارک شده بود رفت من هم هیچ اعتراضی نکردم الان وقت اعتراض نبود وقت التماس بود ! !
به دنبالش مرد نسبتا مسنی خارج شد و گفت : رفتی دیگه بر نگرد ! !
پسر جون بی توجه بهش سوار شد که مردی نسبتا مسن جلوتر رفت و گفت : از این الواتیا دست برنداری مجبورت می کنم خونه رو خالی کنی ! !
ماشین با شتاب حرکت کرد و صدای جیغ لاستیکها بلند شد زیر لب سلامی دادم به سمتم برگشت و آروم جوابم و داد و گفت : امری دارید ؟
ساکت نگاهم و به زمین دوختم به سمتم اومد و گفت : نکنه از فک و فامیله همون پسره ی بی وجدانی ؟
نگاهش کردم و گفتم : خواهر اون بی وجدانم ! !
دندون قروچه ای کرد و به سمت در رفت قبل از اینکه بخواد در و ببنده پام و لای در گذاشتم که جری تر به سمتم برگشت و گفت : نمی گذرم...از خون برادرم نمی گذرم...چی فکر کرد با خودش که برادر من و دراز کرد هان ؟ فکر کرد از اون لاتای بی سروپاست یا نه فکر کرد بی کس و کاره ؟ ؟
-برادر من فقط ...فقط متعصب بود ...تعصبش گل کرد همین ! !
با فریاد گفت : همین ؟ همیطوری بردار من و خوابوند سینه قبرستون ! !
خواست داخل بشه که برای لحظه ای مکث کرد به سمتم برگشت و گفت : تویی ؟ تو همونی هستی که فردین ....با بغض ادامه داد : فردین ازش برام گفته بود ؟ همونی که ادعا می کرد با یه نگاه بهش دل بسته....همونی که می خواست بره خواستگاریش ! !
با بغض گفتم : من نامزد داشتم اگه برای خواهرتون همچین مشکلی پیش می یومد اگه برای خواهر نامزدارتون مزاحمت ایجاد می کردند چی کار می کردید ؟
-اومدی اینجا بازجویی ؟ فقط این و بدون هر کاری می کردم جز گرفتن جونش ! !
-دعوا بوده...زد و خورد...! !
-نه زد و خورد نبود..فقط زد...زد اون بی مروت زد و رفت ...!
کنارش زانو زدم و گفتم ک من التماس می کنم...خواهش می کنم...تو را به روح همون ...میون کلامم پرید و گفت : فقط به خاطر همون مرحوم که دست روت بلند نمی کنم...فقط به خاطر این که می دونم یه روزی خاطرتو می خواسته دم نمی زنم..تو هم برو ...برو قبل از اونی که به کارهای دیگه متوسل بشم ! بی تو جه به التماس های من وارد شد و در و محکم بهم کوبید نباید گریه می کردم نباید ضعف نشون می دادم باید ..باید به قولی که به دل شکسته مادر و پدر داده بودم عمل می کردم ! !
روی جدولهای مقابل خونشون نشستم ...ساعت ها نشستم با باز شدن در صاف ایستادم باز همون مرد مسن مقابلم ایستاد و گفت : من تورجم بردار اون مرحوم از اولیای دم...نمی گذرم پس وقتتو تلف نکن من به این سادگی از خون براردم نمی گذرم ! !
-منم نمی گذرم از برادرم نمی گذرم من و شما یه جورایی همدردیم با این تفاوت که شما می تونید جلوی درد من و بگیرید ! !
تورج : اون نمی تونست نمی تونست جلوی خودش و بگیره...بگیره که برادر بی چاره من الان تو خونه خودش باشه نه زیر یک خروار خاک ! !
- ۹۷/۰۷/۰۴