عشق بی پایان 14
#پارت_14
همراه آرمیا رفتم تو اتاقش رو تخت نشستم
ست اتاقش سفید آبی بود
اومد و کنارم نشست
دستمو گرفت
-دیانا میدونی خیلی دوست دارم؟!
-آرمیا شروع نکن
-دیانا من میخوام تکلیفم مشخص بشه
بلاخره چی میشه؟!
-آرمیا من قبلا بهت گفتم پس چرا میپرسی؟!
-دیانا،خواهش میکنم تورو خدا بهم فرصت بده
یعنی من از آرتین واست بدترم؟!
حوصلم سر رفت از دست چرت و پرتاش
کار هر دفعه اش همین بود،همین حرفا
-دیانا باتو ام!!!
-آرمیا؟؟!!
-جانم؟
-میشه تموم کنی؟
-آخه من
-میدونم،آرمیا تو که تقصیری نداری اما من نمیتونم
-باشه،اما آخرش چی؟!
-نمیدونم نمیدونمممم
از روی تخت بلند شد و روی صندلی نشست
نفس کلافه ایی کشید،متوجه شدم اونم ناراحته
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آخرین قاشق رو گذاشتم توی دهنم خیلی خوشمزه بود
دست پخت لیلا خانمه دیگه
-دستتون درد نکنه لیلا خانم
-نوش جونت دخترم
لبخندی زدم
ساعت نزدیک 9 بود که با آرزو و لیلا خانم و مامان میزو جمع کردیم
لیلا خانم چایی دم کرد
-دیانا جان عزیزم میشه چایی بریزی بیاری
-چشم
لیلا خانم همراه مامان رفتن بیرون
-تو اتاق چیکار میکردین؟!هان؟؟
یه نگاه به آرزو انداختم که یه چشمک زد...
- ۹۷/۰۶/۲۹