زنگ زدم رستوران؛ میگم: غذا چی دارین؟
میگه: پیتزا، جوجه کباب، کوبیده، مرغ، استیک...
منم گفتم :خوش بحالتون، ما آش داریم!
نمیدونم چرا قطع کرد!
ملت دیوونه شدن :)
زنگ زدم رستوران؛ میگم: غذا چی دارین؟
میگه: پیتزا، جوجه کباب، کوبیده، مرغ، استیک...
منم گفتم :خوش بحالتون، ما آش داریم!
نمیدونم چرا قطع کرد!
ملت دیوونه شدن :)
امروزتان چو گل خوشبو
ازخداخواهانم
صفحه غم واندوه
در دفترزندگیتون
همیشه سفیدبماند
اوقاتتون به وقت
مهربانی
ولبخندتون به رنگ
عشق باشه
الهے
در سڪوت شب
ذهنم را آرام ڪن
و مرا در پناه خودت بـه دور از
هیاهوے این جهان بدار...
بیقرار بودم و تو قرارم دادے
الهے
شبم را با یادت بخیر ڪن...
ایکاش فردا که از خواب بیدار میشوم..
زندگی رنگ دیگری باشد....
همرنگ آرزوهــــایم!!
شبتون به زیبایی آرزو هاتون
خدا همراه لحظه هاتون
چند شب پیش عنکبوتی را که گوشهی اتاق خوابم تار تنیده بود دیدم.
خیلی آرام حرکت میکرد گویی مدت ها بود که آنجا گیر کرده بود و نمیتوانست برای خودش غذایی پیدا کند.
با لحنی آرام و مهربان به او گفتم:
"نگران نباش کوچولو الان از اینجا نجاتت میدهم"
یک دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی کردم به آرامی عنکبوت را بلند کنم و در باغچه خانهمان بگذارمش
اما مطمئنم که آن عنکبوت بیچاره خیال کرد من میخواهم به او حمله کنم، چون فرار کرد و لابهلای تارهایش پنهان شد.
به او گفتم:
قول میدهم به تو آسیبی نزنم
سپس سعی کردم او را بلند کنم
عنکبوت دوباره از دستم فرار کرد و با سرعت تمام مثل یک توپ جمع شد و سعی کرد لابهلای تارهایش پنهان شود.
ناگهان متوجه شدم که عنکبوت هیچ حرکتی نمیکند، از نزدیک به او نگاه کردم و دیدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد که خودش را کشته است.
بسیارغمگین شدم
عنکبوت را بیرون بردم و داخل باغچه کنار یک بوته گل سرخ گذاشتم
به نرمی زیر لب زمزمه کردم:
من نمیخواستم به تو صدمه ای بزنم میخواستم نجاتت بدهم متاسفم که این را نفهمیدی
درست در همان لحظه فکری به ذهنم خطور کرد! از خودم پرسیدم:
آیا این همان احساسی نیست که خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟!
از اینکه شاهد دست و پا زدن و دردها و رنجهای ماست آزرده میشود و میخواهد مداخله کند و به ما کمک کند و ما را از خطر دور کند
اما مقاومت میکنیم و دست و پا میزنیم و داد و فریاد سر میدهیم که:
که چرا اینقدر ما را مجبور میکنی که تغییر کنیم؟
شاید هر کدام از ما مثل همان عنکبوت کوچک هستیم که تلاش دیگران را برای نجات خودمان تلقی میکنیم و متوجه نیستیم که اگر تسلیم خدا شده بودیم و اینقدر دست و پا نمیزدیم تا چند لحظهء دیگر خود را در باغچه ای زیبا میدیدیم.
وقتی یه سنگ بندازیم تو دریا،
دریا اصلا به روی خودش نمیاره
که سنگی به سمتش پرتاب شده!
اما گاهی وقتها ما،
یک حرف یا رفتار کوچیک
ناراحتمون میکنه!
یادمون باشه که؛
وقتی آدم بزرگ بشه و عمیق،
بزرگترین مشکلات رو هم در خودش
غرق میکنه،
نه اینکه خودش غرق مشکلات بشه!
خدایا دل های ما را دریایی کن!
صبح که می شود
دنبال اتفاقات خوب بگرد
دنبالِ آدم هایِ خوبی
که حالِ خوبت را
با لبخند هایشان
به روزگارت سنجاق کنی
یک روزِ خوب، اتفاق نمی افتد
ساخته می شود.
صبح بخیر :)
در این شب زیبا
من دعایتان میکنم به خیر
نگاهتان میکنم به پاکی
یادتان میکنم به خوبی
هر جا هستید بهترینها را
برای تک تکتون آرزو دارم
شبتون بخیر :)