:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۴۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

۰۴
شهریور

روز آخر، وقتی می‌خواهید به نزدیک‌های قله این زندگی پرفراز و نشیب برسید، دلتان می‌خواهد با شور و اشتیاق برسید یا با زانوهایی خسته از پشیمانی؟ 

در طول مسیر با کمک دوستان و خانواده از طوفان‌ها، چاله‌های عمیق و خطرات زیادی عبور کرده‌اید و الان تقریباً نزدیک به انتهای مسیر هستید. 

همه ی زندگی‌تان شما را به سمت این لحظه کشانده است و یک چیز مشخص است: این صعود نهایی را همه باید به تنهایی انجام دهیم.

 

چه فکرهایی از ذهنتان خواهد گذشت؟ شما با سوالات سختی روبه‌رو خواهید شد: سوالاتی مثل: آیا به اندازه کافی فعالیت کردم؟ به اندازه کافی عاشق شدم؟ به اندازه کافی خوشحال بودم؟

ممکن است این سوالات را پشت گوش بیندازید و تصور کنید فرداهای دیگر به آنها پاسخ می‌دهید ولی یادتان باشد، فردا ممکن است هیچوقت نرسد!

 

کاری که امروز می‌توانید بکنید این است. بگذارید به آن بیمه‌نامه‌ای برای شادی فردا بگوییم.

۱. سلامت و تندرستی‌تان را اولویت همه مسائل قرار دهید.

بدن شما خانه روحتان است. ورزش کنید، سالم غذا بخورید و به اندازه کافی استراحت کنید. 

 

۲. برای انجام کارهایی که دوست دارید وقت بگذارید.

شاید به نظرتان کلیشه بیاید، ولی برای تفریحتان وقت بگذارید. هیچوقت از رفتن به یک مسافرت، انجام یک سرگرمی جدید یا گذراندن یک روز کنار کسانی که دوستشان دارید پشیمان نخواهید شد. 

 

۳. دست از جدی گرفتن زندگی بردارید.

چرا زندگی را اینقدر جدی می‌گیرید؟ واقعاً چرا؟ سعی کنید در همه مسائل زندگی جایی برای شوخ طبعی و خندیدن پیدا کنید و زیاد بخندید.

 

۴. همیشه حرفی که باید بزنید را به زبان آورید.

اگر کسی را دوست دارید، به او بگویید. اگر کسی ناراحتتان کرده است، به او بگویید. اگر برای ابراز احساساتتان مشکل دارید، نامه بنویسید. مطمئن شوید که اطرافیانتان از احساستان باخبر باشند.

 

۵. ذهنتان را به سوی فرصت‌ها باز کنید.

اگر وقتی داخل انباری خانه را نگاه می‌کنید، یک سایه تیره شبیه به مار ببینید، واکنشتان احتمالاً پریدن از روی ترس خواهد بود ولی بعداً وقتی دقیق‌تر نگاه کنید و ببینید که آن سایه فقط یک شلنگ بوده است، از اینکه گول بازی‌های ذهنتان را خورید احساس احمق بودن خواهد کرد. سعی نکنید با تجسم‌های فریبکارانه کنترل شوید.

نگرشتان را تغییر دهید و ذهنتان را به سوی دنیای جدیدی از فرصت‌های هیجان‌انگیز و رضایت‌بخش باز کنید. 

 

۶. راه خودتان را دنبال کنید – زندگی حقیقی خودتان را داشته باشید.

خودتان را با دیگران مقایسه نکنید و به دنبال کمال هم نباشید. زندگی میهمانی بالماسکه نیست. نقابتان را بردارید و خودتان باشید. اگر دیگران از آن خوششان نمی‌آید، شاید وقتش رسیده که میهمانی جدیدی را پیدا کنید. هر طور دیگری بودن به جز خودتان بودن شما را تنها، افسرده و ناامید خواهد کرد. طبق انتظارات دیگران زندگی نکنید.

 

۷. دست از زندگی کردن در گذشته بردارید.

همین الان پشیمانی‌ها و حسرت‌های گذشته را دور بریزید. گذشته رفته است، فکر کردن به آن و اتفاقاتی که می‌توانست در آن بیفتد فقط لذت زمان حال را از شما می‌گیرد.

 

۸. چیزهایی که قدرت تغییر آنها را ندارید بپذیرید.

«اگر مشکلی قابل حل است، اگر موقعیتی طوری است که می‌توانید کاری برای آن انجام دهید، پس نیازی به نگرانی نیست. ولی اگر قابل‌حل نیست، نگران بودن کمکی نمی‌کند.» 

 

۹. زندگی کردن هوشمندانه را تمرین کنید.

ده سال دیگر ممکن است فکر کنید، زندگی‌ام به کجا رسیده است؟ وقتی هوشمندانه زندگی می‌کنیم، خودمان را در لحظه غرق می‌کنیم. اگر این سبک زندگی کردن را تمرین نکنید، این لحظه‌های گران‌قیمت را با فکر کردن‌های مداوم از بین خواهید برد. بین اتفاقات مهم زندگی استراحت کنید و وقفه بیندازید. این وقفه زندگی واقعی شما هستند.

 

۱۰. دست از تعقیب پول، شهرت و دارایی‌ها بردارید.

همه ما تشنه ثروت، پرستیژ، شهرت و محبوبیت هستیم. ما به دنبالی چیزهای مادی و آدم‌های زیبا هستیم. به اشتباه تصور می‌کنیم که شادی و خوشبختی زمانی که به این اهداف برسیم به سراغمان خواهند آمد. به جای لذت بردن از زندگی‌هایمان در جستجوی مداوم چیزی به جز آنچه که الان داریم هستیم.

در پایان زندگی، اتومبیل گران‌قیمتتان چیزی نخواهد بود که در ذهنتان می‌درخشد.  هیچ خوشبختی واقعی در آنها وجود ندارد، فقط جستجویی بی‌پایان است.

 

۱۱. قدرشناسی را تمرین کنید.

حتی اگر زندگی‌تان عالی نباشد، باز هم چیزهایی برای قدردانی و شکرگزاری وجود دارد. پس هر روز برای لبخند زدن، خندیدن و تشکر کردن از لذت‌های بزرگ و کوچکی که در زندگی‌تان هست وقت بگذارید.

 

۱۲. عشق بورزید.

به همه منابع عشق در زندگی‌تان توجه کنید و خواهید دید که چقدر زیبایی‌های اطرافتان بیشتر و بیشتر خواهد شد.

به امید روزهای بهتر

۰۴
شهریور

مردی می‌خواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض کند.

مرا وادار کرد سیگار و ... را ترک کنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازی نکنم، در سهام سرمایه‌گذاری کنم و حتی مرا عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم!

دوستش گفت: اینها که می‌گویی که چیز بدی نیست!

مرد گفت: ولی حالا حس می‌کنم که دیگر این زن در شان من نیست!

۰۴
شهریور

چه خوب

که میان اینهمه دل آشوبی

تو هستی

که هنوز

خوب می خندی ...

۰۳
شهریور

خدایا در این لحظات شب

دلهای دوستانم را

پراز نور و شادی کن

وآنچه را که

به بهترین بندگانت

عطا میفرمایی

به آنها نیز عطافرما

نگاه خدا همراهتان

۰۳
شهریور

هر چقدر عاشقی بلد باشم،

خرج تُ  می‌کنم.

بجاش تُ  برام فقط لبخنــد بزن...

۰۳
شهریور


هرگز نگو "خسته ام..!

زیرا اثبات میکنی ضعیفی؛ بگو..نیاز به استراحت دارم.


هرگز نگو "نمی توانم..!"

زیرا توانت را انکار میکنی؛ بگو....سعی ام را میکنم.


هرگز نگو "خدایا پس کی؟!"

زیرا برای خداوند، تعیین تکلیف میکنی؛ بگو..خدایا بر صبوریم بیفزا.


هرگز نگو "حوصله ندارم..!"

زیرا...برای سعادتت ایجاد محدودیت میکنی؛ بگو..باشد برای وقتی دیگر..


هرگز نگو "شانس ندارم..!"

زیرا به محبوبیتت در عالم، بی حرمتی میکنی؛ بگو..حق من محفوظ است!


با بیان کلمات درست مسیر زندگیت را عوض کن!

۰۳
شهریور


خواهشا بزارین لذت دزدی از سیب زمینی سرخ کرده مامانا برا ما بمونه 

۰۲
شهریور

امیدوارم از ته دل یه آمین بگین

الهی پشت و کنارتون

هیچ وقت خالی نشه

پشت سرتون

دعای خیر والدین

و کنارتون نگاه

وحضور گرم خداوند باشه

شبتون غرق در عطر گل

۰۲
شهریور

تو می‌خندی

و خودت نمی‌دانی

مرآ به همین سادگی

به آرزوهایم می‌رسانی ...🍃🌸

۰۲
شهریور


"خودت رو دوست داری؟! "

این اولین سوالی بود که ازم پرسید...بهش نگاه کردم و زدم زیر خنده ... گفتم اصلا مگه میشه کسی خودشو دوست نداشته باشه...  

گفت آره میشه ... زل زد تو چشامو شروع کرد به تعریف کردن "چند سال پیش یکی که دوسش داشتم همین سوال رو ازم پرسید... منم اولش خندیدم ولی هوا که تاریک شد ، تو سکوت و تنهایی شب این سوال خوره ی جونم شد ... خیلی چیزا از جلو چشمم گذشت... خیلی فکرا تو سرم چرخید... یادم اومد چقدر واسه خودم کم وقت گذاشتم و با خودم غریبه ام ... چه جاهایی از حقم کوتاه اومدم... راستش من تا اون روز هیچوقت برای خودم هدیه نخریده بودم ... هیچوقت جلو آینه یک دل سیر خودم رو ندیده بودم... حتی خیلی وقتا پشت خودم رو خالی کرده بودم ... اینا فقط یه معنی داشت ...  اینکه من خودمو دوست نداشتم... شاید برای این بود که خیلی حواسم پرت زندگیم بود... اونقدر که خودم فراموش شده بودم... "

حرفاش که تموم شد بهش گفتم چرا این سوالو ازم پرسیدی؟!  گفت چون کسی که خودش رو دوست نداره نمی تونه یکی دیگه رو دوست داشته باشه... 

می خوام یه بار دیگه ازت بپرسم " خودت رو دوست داری؟! "  بهش نگاه کردم ولی این بار نخندیدم...