:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

عشق بی پایان 14

پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ

#پارت_14


همراه آرمیا رفتم تو اتاقش رو تخت نشستم 

ست اتاقش سفید آبی بود 


اومد و کنارم نشست

دستمو گرفت


-دیانا میدونی خیلی دوست دارم؟!


-آرمیا شروع نکن


-دیانا من میخوام تکلیفم مشخص بشه

بلاخره چی میشه؟!


-آرمیا من قبلا بهت گفتم پس چرا میپرسی؟!


-دیانا،خواهش میکنم تورو خدا بهم فرصت بده

یعنی من از آرتین واست بدترم؟!


حوصلم سر رفت از دست چرت و پرتاش 

کار هر دفعه اش همین بود،همین حرفا


-دیانا باتو ام!!!


-آرمیا؟؟!!


-جانم؟


-میشه تموم کنی؟


-آخه من


-میدونم،آرمیا تو که تقصیری نداری اما من نمیتونم 


-باشه،اما آخرش چی؟!


-‌نمیدونم نمیدونمممم


از روی تخت بلند شد و روی صندلی نشست 

نفس کلافه ایی کشید،متوجه شدم اونم ناراحته


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


آخرین قاشق رو گذاشتم توی دهنم خیلی خوشمزه بود

دست پخت لیلا خانمه دیگه


-دستتون درد نکنه لیلا خانم


-نوش جونت دخترم


لبخندی زدم 


ساعت نزدیک 9 بود که با آرزو و لیلا خانم و مامان میزو جمع کردیم


لیلا خانم چایی دم کرد


-دیانا جان عزیزم میشه چایی بریزی بیاری


-چشم


لیلا خانم همراه مامان رفتن بیرون


-تو اتاق چیکار میکردین؟!هان؟؟


یه نگاه به آرزو انداختم که یه چشمک زد...

  • 00:00 :.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی