:)

:)

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

داستانک :)

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۵۸ ب.ظ

رفتم سوپر مارکت خرید کنم. دختری رو که چهار سال قبل همدیگه رو دوست داشتیم و جدا شده بودیم رو دیدم .

دست یکی رو گرفته بود وخلاصه فضای رومانتیکی داشتن ، وقتی منو  دید به یه بهونه ای اومد کنار دستم وایساد گفت ببین من با نامزدمم ولی تو از وقتی من ولت کردم هیشکی طرفت نیومده!! 


خلاصه!! کم نیاوردم!! 


منم یه پنجاهی در آوردم دادم به فروشنده گفتم یه بسته پوشک سایز بچه دوساله بده و هیچی بهش نگفتم و اومدم بیرون . بنده خدا  دختره داشت چشاش از کاسه در می اومد

خلاصه می خواستم بگم پوشک هنوز پیشمه ؛  هرکی لازم داره نصف قیمت میفروشم .

مادرم رسوام کرده هرروز ازم میپرسه مگه شبا خودتو خیس میکنی

  • 00:00 :.

نظرات  (۶)

عجب.واقعیه؟یا جوکه؟
پاسخ:
جوکه خخخخخخ 
عجب 🤔
نگه دارین یه به روز بچه دار میشین😁

پاسخ:
خخخخخخخخخ تاریخ انقضا داره
چه جواب دندان شکنی 😂😂😂 بذارین برا بچتون
پاسخ:
خخخخخ اره لذتی که تو انتقام هست تو بخشش نیست 
تاریخ انقضا داره
ههههه
پاسخ:
:))
😂😂
پاسخ:
:)
ای دادای نامرد کی عروسی کردو مارو دعوت نکردی نامرد :دی
پاسخ:
خخخخخخخخخخخ تکذیب می کنم همه شایعست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی